
مثل زمان
کنار اندوه پرنده می نشینم
پر شکسته اش را
به نخستین نسیمی
که چترش را
در چشم او می گشاید
هدیه می دهم
مثل باد
در کوچه های شهر سرد
آرزوی گرما را
به در و دیوار خانه ها
می کوبم
مثل جنگل
تن زمین را
با زندگی آشتی می دهم
نگاه کن
نگاه کن پرنده ی زخمی
چگونه
خورشید
بر گونه ی آبی رودخانه
بوسه می زند
نگاه کن
نگاه کن دل پاره پاره
چگونه
طنین عشق و آزادی
یکی شده اند
و
مثل زمان
تلخی روزگار
خود را
به روشنی ستاره ای
که هرگز دور از زمین
نبوده است
می چسباند
و
مثل تو
مثل من
رنگ می گیرد دوباره
آرزوی خفته ای
در درون ما
کامبیز گیلانی
کلن
۱۸ژانویه ۲۰۲۵
Comments