top of page

آغاز سرابی سنگین

  • kambizgilani
  • 28. Juni 2019
  • 1 Min. Lesezeit

در کنار گل

شهر را سوزانده اند.

در درون رود

دشت را خشکانده اند.

و

تو هنوز

در جست و جوی

هوای تازه ای.

در شبی

که صبح نمی زاید،

کدام خورشید را

در انتظار نشسته ای؟

در روزگاری

به این بی رحمی،

سکوت

بی تفاوتی نیست.

اگر

سکوت من و تو

گلوله ای

در دست ستمگر نباشد؛

اگر

این انسان سرکوب شده،

که هر روز

شکنجه می شود،

بر چوبه ی دار می ایستد

و زیر باران گلوله،

توپ ،بمب و موشک

جان می بازد،

درد من و تو نباشد،

وهمی است غم انگیز

آن چه

زندگی اش

نامیده ایم من و تو.

گاه عمری است

که این سراب

خانه ی ما شده است،

گاه

سرابی است سنگین،

که در آغاز آنیم.

که هنوز

در آغاز آنیم.


 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page