top of page

از همیشه تا هنوز

  • kambizgilani
  • 15. Juli 2019
  • 1 Min. Lesezeit


همیشه را

فراموش کرده ام .

در امتداد هنوز

عشق را

در میان سبز زندگی

به امانت می سپارم.

اگر همیشه

روزگار

به کام دل ما

نبوده است،

اگر هنوز

ستمگر

پر شتاب می تازد،

اگر اشک شوق

مجال خودنمایی ندارد،

اگر در این جدال نابرابر

اشک غصه

آرام نمی گذارد مرا،

می دانم

در میان بی شماری

از همیشه و هنوز،

پرچمی بر پاست

هنوز

تا همیشه را

به یاد بازماندگان بیاورد،

هنگامی

که سپیده ی صبح

با تابشی مهربان

بر اندام در انتظار هستی

جنگل و کوه و دریا

می نشیند.

مرهمی

بر این همه زخم،

پیامی به انسان منتظر.

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page