top of page
Suche
kambizgilani

این نم نفرین شده



در

پشت در

توطئه

پشت توطئه

آوارگی تو

پیام خشکسالی.

از پیچ خواب

که شهر را

تماشا می کنی،

کوچه ها

خاموشند

وا نمی دهی،

برگ را

بهانه می کنی

که بگویی

زندگی

سبزست

از عشق می گویی

تا تنهایی ات را

کسی

به رویت نیاورد

و

آزادی را

در

نفس هایت

می پروری

دیوار بلند نفرین

خراب می شود

دوباره

گل می دهد زندگی

هزار باره

تکرار می کنی

این آرزوی قشنگ را

در آنسوی امید،

پرچم دزدان دریایی

آب را

بر سرت

چون آواری،

که تورا

هیچ می پندارد،

فرود می آورد

و

آتش

و

آسمانی نا برابر

آخرین خاطره ی توست

که

تلخ

پلک چشمت را

تاریک می کند.

ساحل

در ابتدای سحر

آوای مرا

در رویای کودکی

یله

می کند

آوایی

پر از

بال پرنده ی زخمی

پای انسان شلاق خورده

سطر های خونین

و

تمنایی تب دار

رود فریاد

از غروب قصه

راه را

تا شقاوت بازجوها

در باد می کارد

قلب فرسوده

جنس نور را

باور نمی کند

و

چهره ی موهومش را

با حیله ای،

که آزادی را

تا سیاهچال

دنبال می کند،

به فراموشی

وام می دهد

و

ما

وای از این ما

و

ما

در انتظار حادثه ای،

فرود سفینه ای

از کهکشانی دیگر

حتا،

غروب را

تا مرزی

که زخم را

در استخوان نشانده،

به

بی رنگی ی شرابی تلخ

تسلیم کرده ایم.

هوا

گرفته نیست

هوا

آلوده نیست

هوا

آرزویی است

در انتهای راه

آرزویی

نشسته

در پای شمعی

که

پیش از خاموشی،

مرگ را

در خود

فرو خورده است

مرگ گل

پروانه

و

بلبل های بسیاری را.

هوا گرفته نیست

هوا

باروت را

می شناسد

و

می داند

که این نم نفرین شده

از

دریغ

و

تردید او نیست.

3 Ansichten0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen

Comments


bottom of page