کاروان بی رحم
تاریخ را نشانه گرفته است
همزمین من
نه خانه ی کوچک تو را
آب را
باید از روی سنگ
دوباره عبور داد
با این سنگ
خون انسان بی پناه را
ایستاده
در کناره ی دروازه ی تمدن
با پلید ترین اندیشه
روی زمین
جاری کرده اند
خاک را باید شست
با آب
با آبی
که در آن
هیچ تصویری از نفرین نباشد
نفرینی
که قدیسانی بی شرم
در جامگانی دروغین
آسمان را به آن دوخته اند
تا
شب های آرامش تو را
از مهتاب بربایند
و
روزهای پر تلاشت را
به خرافه ای عمیق بچسبانند
آب را
باید شست
سرچشمه
نا پاک است
عیب از سنگ نیست
شوق دستی که آن را
بر اندام بی دفاع انسان
می نشاند
تلخ است
راه هموار نیست
می دانم
حرف تازه ای نیست
اما
سنگ ها دیگر
می شناسند ما را
دست ما را
راه ما را
و
باوری بی هوده را
که قصه ای غم انگیز را
تا دور دست های آینده ی ما
حک کرده است
کاروان بی رحم
تاریخ را نشانه رفته است
اما
تو
حرفهای بسیاری
هنوز
برای گفتن داری
حرفهایی
که اگر
با بیداری وجدان
و
آرامشی بی تردید
بیآمیزیشان
نفرین
و
خرافه را
در خود خواهی شست
و
راه را
چراغانی خواهی کرد
روشنایی در این اندام
یعنی
"پیش از همه" را
به خاک بسپاری
و
"برای همه" را
بدنیا آوری
نور در این آغوش
که
هیچ ریایی
در آن نیست
همان عشق است
که
از عمق زمین
بدر می آید
و
پیام آزادی اش را
تا
بی کران دل کهکشان
تا
پیوند نا گزیرش
با
آن همه نور دیگر
پرواز می دهد.
Comments