با ریشه ها
- kambizgilani
- 28. Mai
- 1 Min. Lesezeit
در انتظار روزی
خسته
از شبی بی حوصله
در انتهای باوری دروغین
به روزگار می نگریم
به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته
تا وصل
که عمر را نشانه گرفته است،
تردید را
راه می پنداریم.
باغ پیش رو
مرداب را
از برکه جدا نمی کند دیگر
و
من
از خود می پرسم:
به کجا می رود
افسانه ای که با من
برهوت اندیشه را
به پچ پچ در آمده است؟
به کجا می برد مرا
ساقه ی خشک باور من
که
در جست و جوی ریشه
باغ هستی را
شخم می زند؟
و
در ابتدای روز
تنها خاطره ای
بر جای مانده است
از توهمی
که نمی شناسم اش دیگر
زمزمه ای
جاری در گلوی ملتهب.
کامبیز گیلانی
کلن ـ آلمان
۲۶ ماه مه ۲۰۲۵
Kommentare