top of page
Suche
kambizgilani

با چشم هایی که هنوز می بینند



وقتی اسم مجاهدین را می شنوم، انگار با موضوعی روزمره برخورد می کنم ؛ این است که در موردش فکر هم نمی کنم، مگر اینکه مورد خاصی مطرح شده باشد.

در راستای جدی بودن مورد،ساختار فکری ام،از تناقضی به انتقادی،از تحسینی به اتهامی و از شورشی به ارامشی پر می کشد؛ اما من نه دنبال پاسخ ها ی ساده ام که پشت دیواری از دروغ پنهان شوم؛ نه با تشویق ها ی نااگاهانه ی برخی از دوستان که لبخندی بر چهره شان بنشانم ، شاد . ایا مجاهدین یک فرقه اند، یا مارکسیست اسلامی ؟ نکند که منافقند، یا نه، مزدور رژیم سابق عراقند که دستش، هم به خون مردم ایران اغشته است،هم مردم عراق؟ چه شده است که با عمو سام دست دوستی داده اند؟ تکلیف شرکت شان در کشتار کردها ی عراقی در پایان جنگ اول امریکا با عراق و شکنجه و ازار اعضای خودشان چه می شود؟ همان کسانی که سالهاست به افشاگری مشغولند.

از اینها گذشته، با شعار ایران رجوی رجوی ایران چه باید کرد؟ مریم رجوی ، به عنوان رئیس جمهور مقاومت، از نوع مورد ادعای خودشان، ایا توان لازم برای پاسخگویی به این پرسش ها را دارد، یا نه، اساس اینکه او را شاخص قرار دهیم ، نمی تواند مطرح باشد. ماجرای تروریست بودنشان چه می شود؟ پدیده ی غریبی اند! چرا از بازماندگان رژیم سابق تا حاکمان کنونی، از جمهوری خواهان تا کمونیستها ی سازمان های گوناگون سیاسی، همه با این جریان مشکل دارند؟ از همه بدتر،موقعیت کسانی است که مخالف نیستند، و وقتی، به ترتیبی می می خواهند نکته ی مفیدی در باره ی انها بیان کنند، حرفشان را با اما ها ی گوناگون ادا می کنند. نکات گفته شده، عنوان مطالب پیچیده ای هستند که این سازمان و مردم ایران با ان در گیرند؛ هر چند که حرف هایی تکراریند؛ تکرار در شکل. اما انچه مرا در خود فرو می برد، خصلتی است که یا با ان برخورد نمی کنیم، یا خودمان را انقدر سرگرم تعریف هایی جدی تر نشان می دهیم، که ان را جزو بدیهیات تلقی می کنیم و ندیده می گیریمش.

دروغگو بودنمان را می گویم. چقدر تا به حال دروغ گفته ایم؟ به بهانه اش هم کاری ندارم. عیب کار اینجاست که در این نقطه، اعتماد از بین می رود. و با از بین رفتن این گوهر، که هیچ جانشین درازمدتی برایش وجود ندارد، دانه های تسبیح شروع به ریزش می کنند. ولی چگونه امکان دارد در دنیایی که دروغ، بطور بسیار منظم و پیچیده، همه ی ارگان های کلیدی را در خدمت خود گرفته است ، راست گفت و در راستای هدف، باقی ماند؟ چطور یک زندانی می تواند زیر شکنجه، نظر واقعی اش را به شکنجه گر بگوید؟ چگونه یک مادر می تواند دلیل واقعی فقیر بودنشان را به فرزندش توضیح دهد؟ و بالاخره، چگونه می توان راست گفت در حالی که با بیان ان، تو را دروغگو می خوانند؟ واقعیت،متناسب با شرایط تغییر می کند؛ و زمان، اینه ی این دگرگونی است. مجاهدین، مارکسیست نیستند. مارکسیست اسلامی هم وجود ندارد. تئوریسین های رژیم سابق دروغ می گفتند. منافق هم نیستند.

این بار، برنامه ریز های این حاکمیت دروغ گفته اند. سوال این است که چرا این دروغ ها ، که ماهیت حذف را در خود دنبال می کنند، گفته می شوند؟ مجاهدین تروریست نیستند. با نظام حاکم در جنگند. در داخل کشور خودشان با دشمن در گیر شده اند. انها مزدور نیستند. نوع ارتباطشان با رژیم گذشته ی عراق، ارتباط نوکر و اربابی نبود. همانطور که امروز این ارتباط را با امریکا ندارند. انسان پژوهشگر، ارتباط عمیق تری را جستجو می کند . و این در بستر زمان روشن تر می شود.از این رو، ریشه ها را باید جست. مجاهدین را می شود زیر سنگین ترین ضربات برد، که بسیار رفته اند؛ هر بار ،تا امروز دست کم، نشان داده اند که توان برون رفت غیر قابل انکاری دارند. رژیم سابق، در چارچوب امکاناتش و در راستای حفظ بقای خود، با شکنجه و اعدام، به خواسته های این سازمان پاسخ داد ه بود. رژیم کنونی هم، همان پاسخ را با تغییراتی در صورت مسئله، با اتشی سنگین تر ، ضمیمه ی پرونده شان کرده است. در ارتباط با هر دو رژیم ، اگر مجاهدین تنها مورد درگیری می بودند، می توانستیم، ادعا های این سازمان را زیر سوال ببریم. چرا که هر دو ،یکی در گذشته ، یکی تا هنوز، نشان داده اند که بر سر حفظ منافع شان از هیچ خشونتی رو گردان نیستند ، صرف نظر از اینکه مدعی کیست.

اما در چارچوب ارتباط با سایر نیرو های اپوزیسیون، مشکل، پیچیدگی ویژه ای پیدا کرده است.حجم درگیری، ابعاد گسترده ای به خود گرفته است. مجاهدین، خود محور بین هستند. اینها اگر روی کار بیایند، از اخوندها بدتر می شوند. اینها خودشان در دوره های گوناگون اعضا و هوادران خودشان را شکنجه کرده اند.این ها را در همه ی زمینه ها باید افشا کرد . این ها به هر کاری تن در می دهند که به قدرت برسند. با ارباب کوچک نشد، با ارباب بزرک ! اصلآ اگر شرایطی پیش بیاید که سران خائن اینها به ایران پس داده شوند، هواداران واعضای بیچاره ی انها هم نجات پیدا می کنند. اینجا، نقطه ای است که مجاهدین را باید دقیق تر ارزیابی کرد. دلایل مخالفین اورا تجزیه و تحلیل کردو اعتراض ها را زیر ذره بین برد. چرا که همین ذره هایی که دیده نمی شوند، هم، در صورت مسئله تغییر بوجود می اورند ، هم در نتیجه گیری های میانی ! در مورد خود محور بینی، در واقع از ماهیتی صحبت می کنیم که کما بیش در مورد دیگران هم صادق است، دلیلش اینست که در عرصه ی سازمانها ی دیکر هم، حرکت مشترک فعالی شکل نگرفته است. پس این انتقاد عمومی را ، بهتر است که با حرکت جمعی پیش برد. در مورد فردا ، که اگر اینها سر کار بیایند، از ملاها بدتر می شوند،امروز نمی توانیم قضاوت کنیم، دلیلش هم اینست که ما تصویر دقیقی از فردا در دست نداریم . در مورد شکنجه و ازار اعضا و هواداران خودش، در صورت اثبات جرم، با موقعیت دشواری روبه رو خواهند بود؛ و پیش از همه، در چارچوب اعتقادی ، سنگینی این مورد،خود را نشان خواهد داد. بر خورد های فراوان این سازمان با سایر جریان ها و افراد را ، نمی توان در زمره و اندازه ی شکنجه دانست، اما مواردی که با توهین و افترا سروکار داشته است، در تداوم خود و در دراز مدت ، از نیروی واقعی جنبش کاسته و بر تبلیغات مدعی ، یعنی رزیم ، افزوده است. یعنی که بسیاری از مردم، نه تنها از یک جریان ، که از مجموعه ی نیرو های سیاسی فاصله گرفته اند. و من بارها به این نکته اشاره کرده ام که ازادی مردم ، بالاتر از هژمونی ایدئولوژیک و سازمانی قرار دارد. و روشن است که در چنین فضایی ، رژیم، برنده ی واقعی بوده است. در فضایی که ، مهر و برچسب های ریز و درشت داغ است ، و انکه زورش بیشنر است ، بیشتر می چسباند، رژیم دست بالا را دارد . هم بیشتر می خرد، هم امکانات بیشتری پیشنهاد می کند. از همین رو ،تعجبی هم نخواهد داشت که کسانی که ، با از صحنه خارج کردن یک نیروی سیاسی، هدف های دیگری را دنبال می کنند، از اشتباهات یکی استفاده کنند، واساسآ نفس حرکتهای ازادیخواهانه ی مردم را که توسط سازمانهای گوناگون نمایندگی شده است ، زیر سوال ببرند. اینجا ضربه ی اساسی وارد شده است؛ و مجاهدین، بی شک ، در این نقطه ، سهم خود را داشته اند. درارتباط با موقعیت شان در عراق ، موضوع، قابل هضم تر است. با رژیم سابق عراق ، در نقاطی به وحدت رسیده بودند که برای هردو قابل پذیرش بود؛ و نمی توانست ارتباطی مزدوری باشد. و گرنه که تا امروز کرکس ها، چیزی از انها باقی نگذاشته بودند. منطق داستان این است که اگر چنین می بود ، مجموعه ی نیروهای سیاسی موجود عراق ، امریکا را و جهان را سند باران می کردند و تکلیف مزدور را یکسره می کردند. این است که تا امروز ، این مورد منتفی است. در ارتباط با امریکا هم که خارج از دنیای خیال، باید قدرتش را ان طور که هست ببینیم، مجاهدین با عملکرد بسیار ظریفی در منطقه، منطقه ای که روی باروت قرار گرفته است،رو به روست. از طرفی، جمهوری اسلامی از تمام توانش استفاده می کند که کار اینها را یکسره کند و از طرف دیگر، اینها سعی می کنند که با بیرون اوردن خود از درون لیست تروریستی ، فضای حرکت مناسب تری پیدا کنند. از این رو، توقعی غیر منطقی خواهد بود ، که از انها خواسته شود که همه ی اعتقادشان را بطور تمام وکمال روی میز بگذارند و مثلآ ماهیت تجاوزکارانه ی امریکا را در منطقه تجزیه و تحلیل کنند. اما بالاترین توانایی های بشر، نه از فکر او سرچشمه گرفته اند ، نه از توان تحلیل گری اش . انچه او را همیشه به پیش رانده است، قدرت احساس و شور عاطفی او بوده است. مجا هدین، در این دوره از تداوم و روند زندکی انسان،با قلب خود وتمام عیار در این میدان گام گذاشته اند. این ارزشمند است؛ این که مردم این سرزمین تا چه اندازه بر باورهایشان پای می فشرند. و این که توانایی راهگشایی، در این مردم، از همه ی مرز های قابل تصور عبور می کند و تسلیم نمی شوند .مردمی که بخشی از توانایی هایش را این سازمان نمایندگی کرده و نشان داده است. حال این که درون این سازمان تغییر و تحولات چه بوده است ، یا این سازمان چه راهی را از درون پیموده است،خود بحث دیگری است. به انها باید انتقاد کردو اشکالات شان را بر شمرد. اما تبلیغاتی مبنی بر سپردن انها به دست کسانی که معیارهای بشر را تنها در چارچوب نیازهای خود تحلیل می کنند ،که یکسره در اشتباه فرو رفته اند، کسانی که اندیشه و قلب را ، یک دست به قربانگاه برده اند، حتا ، برازنده ی بخش کوچکی از اپوزیسیون ایرانی هم نیست. همه ی ما بیش و کم دروغ می گوییم. همه ی ما متناسب با درک وشناختمان از هستی، گاه، راههایی را انتخاب می کنیم که می دانیم بهترین ها نیستند؛ اما در این قطع و وصل ها، توانایی نیروی بیدار، که با قلب خود ، راه را می بیند، در کشش قلب های دیگر به سوی خود است و نه بر عکس. منطقه ای که یکسر ش حکومت هایی مثل ایران، عراق وسایر کشور ها ی عربی هستند، طبیعی است که ابستن انفجار باشد؛ و همان طورکه می بینیم، جنگ دیگری به مردم منطقه به ویژه، و مردم جهان بطور عام ، تحمیل شده است. روشن است که منافع نظام سرمایه داری ، با رهبری سیاسی کنونی ان که نماد خارجی اش، عملکرد رئیس جمهور امریکاست، برنامه های گسترده ای را تدارک دیده است. و این بسیار مهم است که ما باور کنیم، تنها نیستیم و در این بازی، نه به عنوان تماشاچی، بلکه به عنوان بازیگر شرکت خواهیم داشت؛ واین که نقش ما در این بازی چه خواهد بود، برمی گردد به نقطه ای که از ان حرکت می کنیم. پیش از همه. صف ارایی نیرو هاست که مطرح می شود . مردم ایران می توانند با شناخت دقیق تری در تعیین سرنوشت خود شرکت کنند و در این روند، تمام نیروهای سیاسی که دکر اندیش را تاب بر می اورند، که به اشتباهات خود اعتراف می کنند و بهای ان را می پردازند، باید سهم خود را ایفا کنند. کسانی که اهل کار هستند، به هیچ بهانه ای بی کار نمی نشینند. و اگر هدف براستی انتخاب بهترین شرایط زندگی برای مردم ایران است، باید راهی را در پیش گرفت که مردم، در کمال ازادی، حکومت مورد نظر شان را انتخاب کنند. امروز،مردم نا امیدند. می دانند و می گویند که با این حاکمیت به خوشبختی نمی رسند ؛و از انجا که سالهاست در انتظار جانشینند، با کار جدی مشترک، که از درون توانایی های همین مردم بیرون می اید و با پیوند نیروهای اپوزیسیون داخل وخارج امکان پذیر است، می توان این راه را کوتاه کرد. در این پیوند ائتلافی، روشن است که هیچ نیرویی نمی تواند با همه ی خواسته هایش سر میز بنشیند؛ و روشن است که اختلاف هایی از نوع جهان بینی هم وجود خواهد داشت، اما ، این اغاز کار خلع سلاح حاکمیت است.شروعی که سالهای سا ل عقب افتاده است . از این رو، در گیری نیروهای ازادی خواه با یکدیگر، بو یژه در این دوره، که در انتخابات اخیر ریاست حمهوری حاکمیت، مردم نشان دادند که دیکر نه امیدی به امثال خاتمی دارند و نه رفسنجانی ، عقب نشینی رقت انگیزی است که راه ازادسازی را باز هم پیچیده تر می کند.

4 Ansichten0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen

Comentarios


bottom of page