top of page

بر بامی دیگر

  • kambizgilani
  • 8. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit


گاهی

باد را

از کرانه های غمگین دست های بسته

تا عمق آبهای آزاد

در واژه های ناپیدای اندیشه

جست و جو می کنم،

گاه

روزها و شب هایی را

که با من

در تنهایی بی انتهای روزگار

فراموش می شوند.

بر درهای چوبی می کوبم

و

میله های آهنی شب را

در راه راهی ابدی

با قطره ای

از سیلاب زخمی تاریخ

بر بال پرنده ی مهاجر

می نشانم.

با چشم هایی که می روند

نگاه را در آینه ی دیگری تجربه کنند

منظره ی تازه ای می آقرینم

تا در آن،

لحظه را با آتشفشان آشنا کنم.

اینک

بر بامی دیگر ایستاده ام

و

سرودی نا آشنا می خوانم

از گذشته ای غریب می گویم

با آینده ای همراه می شوم

بی هیچ نشانی از امروز

که

شب

در مدار پوشالی آن

این چنین بی رحم

بر پوست چروکیده ی روزگار

می کوبد.

بر بامی می ایستم

که بارانش

گل دیگری از این همه خاکستر

برویاند.

گاهی

باد را

به یاد می آورم

در هاله ای از پریشانی زمان

که اقیانوسی از تصویر را

به دنبال دارد،

گاه

کهکشانی از موسیقی

که بر روح و جان من

فرو می بارد.

نگاهی به آینه می اندازم،

نگاهی به میله های راه راه.

انگار

بر بام دیگری

ایستاده ام.

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comentários


bottom of page