top of page
Suche
kambizgilani

بر بامی دیگر


گاهی

باد را

از کرانه های غمگین دست های بسته

تا عمق آبهای آزاد

در واژه های ناپیدای اندیشه

جست و جو می کنم،

گاه

روزها و شب هایی را

که با من

در تنهایی بی انتهای روزگار

فراموش می شوند.

بر درهای چوبی می کوبم

و

میله های آهنی شب را

در راه راهی ابدی

با قطره ای

از سیلاب زخمی تاریخ

بر بال پرنده ی مهاجر

می نشانم.

با چشم هایی که می روند

نگاه را در آینه ی دیگری تجربه کنند

منظره ی تازه ای می آقرینم

تا در آن،

لحظه را با آتشفشان آشنا کنم.

اینک

بر بامی دیگر ایستاده ام

و

سرودی نا آشنا می خوانم

از گذشته ای غریب می گویم

با آینده ای همراه می شوم

بی هیچ نشانی از امروز

که

شب

در مدار پوشالی آن

این چنین بی رحم

بر پوست چروکیده ی روزگار

می کوبد.

بر بامی می ایستم

که بارانش

گل دیگری از این همه خاکستر

برویاند.

گاهی

باد را

به یاد می آورم

در هاله ای از پریشانی زمان

که اقیانوسی از تصویر را

به دنبال دارد،

گاه

کهکشانی از موسیقی

که بر روح و جان من

فرو می بارد.

نگاهی به آینه می اندازم،

نگاهی به میله های راه راه.

انگار

بر بام دیگری

ایستاده ام.

3 Ansichten0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen

Comments


bottom of page