top of page

به یادت باز

  • kambizgilani
  • 8. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit


گاهی فراموش می کنیم

شیرین ترین نگاه را

باغ را که می شکفد

و

روز آغاز دوستی را.

گاهی فراموش می کنیم

آنچه را که می ستودیم

آن را که می پرستیدیم

و

شب آغاز فریاد را.

گاهی فراموش می کنیم

که نباید فراموش کرد

در سکوت تبعید شد

و

عشق را تسلیم کرد.

بهار

به یادت می آورد باز

این همه را

که فراموش کرده ای.

بهار

تو را دوست دارد

وقتی به تو نشان می دهد

سبز می شود دشت دوباره

روشن می شود هوای تیره

و

گرم می شود زمین سرد.

بهار

به یادت می آورد باز

شدن را

باز شدن را

و

تو یاد می گیری

که هستی ات

بی حاصل نیست

که

می توانی بشکفی

به درخشی

و

رفیق خورشید شوی باز.

بهار

در گوش خسته ات زمزمه می کند:

می توانی باور کنی

بی نهایتی را

که تو ذره ای از آنی

و آن

از آزادی

طلوع می کند.

می توانی باور کنی

که تو

تنها نیستی

وقتی

در این عشق

شناور باشی.

بهار

به یادت می آورد باز

این همه را

که فراموش کرده ای.

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page