top of page
Suche

به یاد گرمای رفاقت

  • kambizgilani
  • 9. Aug. 2019
  • 2 Min. Lesezeit


آمده ام با دستی پر از رفاقت می دانی آن وقت ها روزگار " ته کلاسی ها" آن وقت ها که تو از آن"بی دادگاه به تمام دادگاههای جهان اعلام جرم" کردی آن وقت ها من هنوز باغ را نمی شناختم گل سرخی اگر می دیدم، زمینش را نمی بوسیدم آن وقت ها هنوز " یک با یک برابر" بود اینک آمده ام که باغ سرخت را به جهان نشان دهم که جهان یکسره بی دادگاه است که بر بام هر ویرانه اش کرکسی خاک تو را به مسخره می گیرد و خیابان را پر از عروسک کوکی پیام فرسوده و خیالی کرده است که رنگ تو را بی رنگ کند و زیبایی ات ر ا در انتهای سر خوردگی به بال پرنده ای که اسیر خیانت است بیآویزد آمده ام با مشتی پر از مهر پر از امید که خشم را از دهان پر سرب تو بر این حضور نکبت بار آتش کنم آمده ام که بگویم باغ سرخ گل های بی شماری شبیه تو شده است که بگویم خاک بوی تو را به بهار، عشق حرف تو را به زندگی، و خون رنگ تورا به قلب سپرده است و تو همان فریادی که بازهم در آسمان غمگین شهر شعله ور می شوی بال می گیری و سرود می خوانی: که ای خانه تان پر از نفرین که انسان را این گونه در عشق بی پایانش به آزادی در خون فرو بردید راه باغ را گم نکرده است فریادم من که زمین نا برابر را در چشمان یخ زده به یاد گرمای رفاقت تا سحر زنده نگه داشته است، هوایی می شود مرهم جان پرندگان زخمی گل های سرخ پرندگان سپید قلب های زنده دیوار ها را از آینه پاک کرده اند و یک با یک غریبه نیست دیگر.

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comentarios


bottom of page