
داستان غم انگیزی، که روح و جان ما را در خود می فشارد، با این نامه و آن حرف، کاهش نمی یابد؛ گرچه، خوراک تازه ای برای گفتن و نوشتن بدست می دهد.
همه ی کسانی که با این حکومت، سر و کار دارند، از هر زاویه ای، می دانند که در ساختار تفکر آن، دگر اندیشی، واژه ای بی اعتبار است. همین یک دلیل، برای انسان قرن بیست و یکم کافی است، که نظام حکومتی ی دیگری بخواهد.
و، این که، این حکومت، هنوز در قدرت است، روشن می کند، که فقط از طریق سرکوب، به این خواسته رسیده است.
حالا، در طول بیست و هفت ساله گذشته، این که چگونه در قدرت مانده است، یک پرسش است، و این که چرا مخالفین او به وحدت نمی رسند، پرسشی دیگر؛ و، چه غم انگیز تر!
من اعتقادم این است که، تا ما براستی تلاش نکنیم، تا براستی دنبال این نباشیم که میزهای دیگری بسازیم ، که گنجایش اندیشه های گوناگون را داشته باشد، مدام، کارمان این می شود، که تکرار را، فریاد کنیم.
که البته این فریاد، بهتر از سکوت است، اما کار امروز کسانی را که در حال مبارزه هستند، به نتیجه ی مطلوب نمی رساند.
یعنی این روشن است که این نظام اندیشگی، در چارچوب این حکومت، بر جای نخواهد ماند، اما با گذشت زمان، نسل دیگر اندیشه، ابتکار مبارزه را در دست خواهد گرفت، و آن راه، راهی نخواهد بود، که ایده آل های امروز را دنبال کند. از این رو، خیلی از مدعیان امروز مبارزه، که بگونه ای خود را محور می بینند، شاید، دیگر، این فرصت تاریخی را پیدا نکنند.
بنا براین، من فکر می کنم، بجای این که وقتمان را صرف نیرنگ ها، هذیان ها، و عوام فریبی های این یا آن مهره ی حکومتی کنیم، که مهر ه هایش، پیش از تولد سوخته اند، از فرصت هایی از این دست ، که رژیم به دنبال تفره رفتن از بسیاری مسائل دیگر است، استفاده کنیم، تا به مخالفان واقعی حکومت یاد آوری کنیم که بالاخره، باید نشان دهید که می توانید در کنار هم، کار مشترکی انجام دهید.
کاری، که با احترام به ساختار فکری و توانمندی انسان آزادیخواه، امکان پذیر است.
از آن جا که نظام های سرکوب، همیشه اشکال کار را در دیگران پیدا می کنند، و هر حرکتی را در جهت حفظ دوام خود، مشروع می بینند، در آن سوی خود، باعث مقاومت هایی می شوند، که در دراز مدت، قربانی را زیر سوال می برد. و این که میان جلاد و قربانی، مرزها مخدوش شود، برنامه ای است که پیشاپیش تدارک دیده می شود.
جنگ های چریکی، حرکت های مسلحانه، عملیات انتحاری، جنگ های منظم و اعدام های انقلابی، از این قرارند.
در این محور ، خیلی از کشور ها قرار گرفته اند. از همین رو، وقتی گروهی از مردم ایران، علیه نظام می جنگند، جمهوری اسلامی، با سرکوب بخشهای گسترده ی دیگر، که منتظرند کار، عمومی تر شود، تا وارد صحنه شوند، راه را بر این عده ی پیشتاز می بندد.
از طرفی، رژیم، برای دفاع از خود، کشورهای دیگر را مثال می زند. یعنی، با برجسته کردن جنایات دیگران، سرپوشی بر کارهای خود می گذارد.
همین کار را، مدعیان نظام حکومت سابق کشور هم می کردند و در جهت دفاع از عملکرد های آن، بازماندگانشان، امروز هم، از دفاع از آن رو گردان نیستند.
به همین دلیل، رژیم، با استفاده از سلاحی که دیگران هم، با آن شلیک می کنند، راه را بر اعتراض های گسترده تر مردم می بندد.
شکنجه می کند، می گوید فلان کشور هم می کند. اعدام می کند، می گوید برای امنیت ملی است، فلانی هم کرده است و...
و، ما، طیف نیرو های مخالف، کار مشترک را نمی پذیریم؛ حتا اگر خبر داغ است، که رژیم قصد کشتن انسانی، هوادار یک جریان سیاسی دیگر، را دارد.
عوام فریبی، حیطه ی گسترده ای دارد. گاهی وقتها، خود را تا عمق اندیشه ی ما، می لغزاند. اندیشه ای که در چارچوبی بی راه، به دنبال اصالت می گردد. تلاش می کند؛ می دود؛ شعار می دهد؛ دیگران را قربانی می کند و سر آخر، خود را هم منهدم می کند؛ در حالی که، هرگز از خود جلوتر را نتوانسته است، ببیند.
در این اندیشه، تاریخ، آن است که او از آن صحبت می کند. آزادی، در چارچوب هایی که او می شناسد، معنا پیدا می کند. این اندیشه، مدام در حال جست و جو است. راه حل پیدا می کند؛ راه حلی که بگوید، راه حل های دیگر درست نیستند. در این اندیشه، انسان هیچ چیز نیست. یا هیچ چیز، جز انسانی که او می شناسد، وجود ندارد.
جهان را باید با نظمی، با یک سرچشمه، یک اندیشه و حتا یک پیشوا، اداره کرد.
وقتی، این تاریخ را، از لابلای تردید عمیق انسان بیرون می کشیم، تصویر همه ی جنایاتهای امروز را در آن پیدا می کنیم؛ نقاشی این همه زخم، بر پیکر افسرده ی انسان را.
حالا به احمدی نژاد و امثال او چه باید گفت؟
برای این بیست و هفت سالی که سوخته است، برای این همه شکنجه شده، تیرباران شده، آواره، زندانی و دریای اشک و خون، چه باید کرد؟
تسلیم نباید شد! تسلیم یعنی چه؟ دنبال چه کسی راه بیافتیم؟ کدام رهبر را انتخاب کنیم؟
مردم ایران، پیش از آن که نیاز به "راه بر "داشته باشند، احتیاج به" راه" دارند، راهی، که به زندگی آنها رنگ و بوی شوق دهد. این راه را باید جست و جو کرد، پیدا کرد، نشانشان داد و قانعشان کرد که آن را انتخاب کنند. و این راه، یکی نیست، راهی است که از میان راههای گوناگون بر گزیده می شود؛ راهی، که همیشه قابل برگشت است.
آنها که بی تامل در این راه مبارزه کرده اند، باید راههای دیگری را آزمایش کنند. الگو های قدیمی را یا از بنیان تغییر دهند، یا متناسب با نیازهای امروز و فردای ایران، دستکاری کنند.
این، مسیری است که طی خواهد شد؛ و، اندیشه های پیشتاز می توانند، جوابگوی توقعی باشند، که تاریخ بیدار انسان، از آنها توقع دارد. همین؛ نه بیشتر.
تغییر، ساده نیست؛ یا آن را آگاهانه می پذیریم و با آمادگی، با مشکلات ناشی از آن دست و پنجه نرم می کنیم، یا سوارمان می شود و مجبورمان می کند که به آن تن در دهیم.
و روشن است که هر اندیشه ای ، که خود را مجاز بداند برای همه ی مردم تصمیم بگیرد، و خود را ورای رای مردم بداند، و در این چارچوب، دست به شکنجه و اعدام بزند، در این راه خواهد سوخت؛ آتشی که شاید همان آتش دوزخ باشد.
نامه ی احمدی نژاد را، از زاویه ی دیگری هم می توان دید:
اعتراف رژیم، به ارزشهایی که سالهاست به آن پشت پا زده است و تایید نیروهایی که، با همه ی آگاهی های خود، از ابتدای فاجعه، در میدان دفاع از ارزش های آزادیخواهانه و حق طلبانه ی انسانی، ایستاده اند. چرا که این نیروها، بر همان ارزشهایی تکیه کرده اند و جانشان را فدا کرده اند، که در نامه، به عنوان اندرز، آمده است.
دریغا، که این اندرز، از دیوار سنگی و عشق ستیزی که بندگان رژیم، میان جلادی که از خود ساخته اند، و قلب و اندیشه ای که می توانست به انسانی شریف، حتا از جنس آن مذهبی که از آن سخن می گویند، تعلق داشته باشد، عبور نکرده است.
و، درست، در همین نقطه است که این حکومت، نشان می دهد، شکنجه به او گره خورده است؛ آنقدر، که حضور آن را از یاد برده است. و این، یعنی، شکنجه ی همه ی انسانیت.
Comments