
ماه را دور زدم خورشید خنده اش گرفت نه از کارمن از چهره ی وارونه ی زمین ، و انبوه حاکمان مسخره اش در کشور من هنوز راهزنان عمامه دار از انتخاب می گویند و هنوز دزدان دریائی سرزمین های دیگر کراوات را سنبل آزادی می دانند خورشید را دور زدم دیگر هیچ کس نخندید هیچ کس دیگر نبود من ماندم و جهانی آزاد . درختان خود زندگی شدند آب را کسی تعریف نمی کرد و ماه برای درخشیدن نبود . اما در سرزمین من هنوز خیابان ها را قبل از چراغانی از اعتقاد پاک می کنند . در سرزمین خاطره های من عشق قصه ی غم انگیزی است که عابران خسته ی تاریخ بی اعتنا از کنارش عبور می کنند . ماه را که دور زدم زمین پر از دگرگونی بود چشم من هنوز به نقطه ی تاریکی دوخته بود که راهبندان حرفه ای روز را در نیمه ی خسته اش برسر خوابزدگان خراب می کردند. و شکنجه را با لباس خونین آزادی به انتخاب دار و داروغه گذاشته بودند . خورشید را که دور زدم رنگش پریده بود نگاهم نکرد تنها آتشی به سوی سرزمینی تاریک که مرا بی اختیار با خود کشید .
Comments