top of page

دو نکته ، دو پرسش

  • kambizgilani
  • 9. Aug. 2019
  • 9 Min. Lesezeit



نکته اول این که ، وقت خودمان را بیهوده تر از این که تا به حال تلف کرده ایم ، به هدر ندهیم . این همه مدعی ، این همه آدم ریز و درشت ، سازمان و حزب ، بالاخره یک جائی باید خودشان را به نتیجه ای نزدیک کرده باشند که دست کم ، تیزترین هدف ، یعنی سرنگونی رژیم را شفاف تر کرده باشد. این طور است ، واقعا ؟ رژیم ، دکانش را گرم تر کرده است ، اروپائی ها و امریکائی ها هم ، از هر بهانه و حرکتی که اصلا خودشان آن را سازماندهی هم کرده اند، استفاده می کنند و رژیم را محکم تر می کنند . از این ها بیش از این توقعی نیست . این ها مسائل داخلی خودشان را متناسب با چارچوب های خودشان و نه ما، حل و فصل می کنند . اروپائی ها و امریکائی ها ، در همان کادر اصلی ، یعنی حفظ نظام سرمایه داری ، کار مورد نظرشان را پیش می برند . قدرت هم ، از همه نظر، آنقدر دارند که همان نظم نوین مورد نظرشان را پیش برند . جمهوری اسلامی هم در بهترین شکلش ، تا آنجا دوام می آورد که این ها ، در تشخیص خود در ارتباط با حضورش ، یکپارچه اند. این اندیشه های کودکانه که امریکا می خواهد رژیم نباشد ، اروپا می خواهد ، یا خط دار پی گیری و تبلیغ می شوند ، یا اگر هم با احتمالی که عقل من نمی رسد ، اینطور باشد ، به من و ما ربطی ندارد . اما آنچه به ما ربط پیدا می کند ، این است که خودمان را مرتبا در مقابل دو پرسش قرار دهیم . و بدون تامل و تردید پاسخ دهیم ؛ که بعد از طر ح نکته ی دوم ، به این دو پرسش می رسم . اما نکته ی اول را بیشتر باز می کنم . گفتم که بیهوده تر از این که گذشته است ، وقت خودمان را نباید تلف کنیم . این همه جریان سیاسی ، این همه روزنامه ، مجله ، سایت اینترنتی ، این همه تئوریسین ؛ گاهی وقت ها از چهار نسل ، یک مطلب را می خوانم یا می شنوم . کمی که می گذرد ، می بینم که این چهار نسل ، همدیگر را حتی رد می کنند . همه شان یک حرف مشترک را عنوان می کنند ؛ مشکل اصلی ، فقر شخصیتی است . و این فقر ، ریشه ی تاریخی دارد . ریشه ای که فقط و فقط با آموزش منظم ، قابل شناخت و پس از آن انتقال است . انتقاد اصلا تعریف ندارد . فحش و ناسزا ، به راحتی مصرف می شود . اول علیه زن و فرزند ، بعد رفیق و غریبه ، بعد عناصر سیاسی ، بعد در سطح بالای رهبری جامعه ؛ حالا این رهبر هر که می خواهد باشد . اصلا واقعی باشد یا دروغین . این نکته ی اول ، یعنی که آقایان ، برادران ، رفقا و هر عنوان دیگری که دارید ، بخودتان بیائید . بخودمان بیائیم . به محض اینکه یکی به ما می گوید که بالای چشم مان ابروست ، می خواهیم یک جوری ترتیبش را بدهیم . آخر چرا ؟ من حق دارم نظری داشته باشم ؛ دیگری هم همینطور. بعد یواش یواش یادمان می رود که اصلا برای چه در مقابل این یا آن زورگو و دیکتاتور ایستاده ایم . چشم مان را می بندیم ، دهانمان را باز می کنیم ، دست به قلم می بریم و می تازیم . اما به کدام سو ؟ و آنان که با ما می آیند ، به کجا می رسند ؟ بعد یا وا می دهیم ، یا سعی می کنیم که خودمان را از ادعاهای پوشالی عقب نکشیم . حاصل کار می شود همین موقعیتی که در آن قرار گرفته ایم . اصلا داستان آنقدر غم انگیزست که من شخصا گریه ام می گیرد . یک سازمان سیاسی تظاهرات راه می اندازد ، بقیه مسخره اش می کنند . حالا این سازمان هر سازمانی که می خواهد باشد . بعد هم از هر طرف ندا می آید که : « امریکائی است » یا آن دیگری می گوید : « رژیمی است » یا آن یکی می گوید : «نوکران رژیم گذشته اند » . نکته دوم بر می گردد به همان ریشه ها . ریشه های ما ، ریشه ی انسان . ریشه ی عقاید گوناگون . ریشه ی مبارزه . وقتی مبدا حرکت مان ریشه ای باشد ، دیگر چیزی را – حتی ارزنی – هدر نمی دهیم . یعنی حتی اگر کشوری و قاره ای در آن بسوزد ، اما مسیر مبارزه و هدفی را که این مبارزه ی ریشه دار دنبال می کند ، اصلی و در چشم انداز باشد ، کار درست پیش رفته است . کوهی را می خواهید بردارید و به جای آن شهری بنا کنید ، در مسیر برداشتن کوه ، عده ای قربانی می شوند ، فدا می شوند ، جای تاسف هست ، ولی هدف درست است . تنها پرسش در این مسیر این است که چه کنیم تا کار با حداقل قربانی و حداکثر سود به نتیجه برسد . و این نقطه ، نقطه ای بروز راه ها ، اندیشه ها ، ایدئولوژی ها ، سازمان ها و احزاب گوناکون است ؛ و درست هم هست و باید باشد . اما آنچه نباید باشد ، که امروز در جو سیاسی ، اجتماعی کشور ما ، وجود دارد ، این است که هست ، یعنی : نیروهای سیاسی طرفدار سرنگونی حکومت ، عملا در پی حذف یکدیگر هم هستند، اگر که راه و رسم مورد نظر آن ها را دنبال نکنند . می می گویم : مرگ بر امریکا ، شما می گوئید : نخیر ! من می گویم ، مرگ بر اسرائیل . آن یکی می گوید : چرا ؟ و در همین حال همه ی آنهائی که مرگ برملا را به هر دلیلی تبلیغ می کنند و باید هم بکنند ، در جبهه های فرعی درگیری با یکدیگر آنقدر غرق می شوند ، که یکی به ملاها می زنند و یکی به خودشان. قیاس یک به یک ! خب ، طبیعی است که جنگ مغلوبه می شود . طبیعی است مردم تا مدتی دنبال این یا آن می روند و بعد سراز ایران در می آورند . نه ، بازهم کسی بیدار نمی شود . بعضی ها حتی آنقدر به خودشان مطمئن هستند که می گویند : « مهم نیست مبارزه ی ما در خارج از کشور چند سال طول بکشد ؛ مهم نیست که ما چقدر از مردم کشور فاصله بگیریم ، مهم این است که ما روی اصول ایدئولوژیک و اعتقادی خودمان باقی بمانیم .» نخیر ، مهم است که ما چقدر در این کشورها باقی بمانیم . مهم است که ما به دنبال نیروهای متحد بگردیم . مهم است که ما در مسیر حرکت مان – همان حرکت ریشه دار و هدفمند - ، دست مان را به طرف حتی کسانی دراز کنیم که هدف دراز مدت اندیشگی آن ها ، سقف های پائین تری را نمایندگی می کنند . و مهم است که مایی که خودمان را بهتر می دانیم ، با آن هائی دیگر ، آموزشی برخورد کنیم . اما نه آنطور که خودمان را مدعی استادی آن ها نشان دهیم . این ریشه ها هستند که فراموش شده اند . و دور باطل ، سال های سال است که این جامعه را در خود فروبرده است . اعتیاد ، به شکل های گوناگون ، قلب این جامعه را بیمار کرده است . قلبی که پراز شور و عشق است . آن قدر ، فراموشی در این جامعه ریشه دوانده است که آن ریشه های پایدار و جاودانی بشری را چون زنگاری بی رحم ، فروبلعیده است . مارکسیست ها ، مسلمانان ، مشروطه خواهان ، به مدعیان بی عمل تبدیل شده اند . مسلمان ، چگونه می تواند حضور چنین حکومتی را به عنوان حکومت اسلامی ، تاب بیاورد . مشروطه خواه چطور می تواند از حکومتی مثل حکومت شاه سابق دفاع کند و مارکسیست ، چطور می تواند وظیفه اش که سازماندهی طبقه کارگر باشد را فراموش کرده باشد ؟ و از آن سوی قضیه ، جاعلان در همه ی عرصه ها ، مدعی اصلی می دانند . جمهوری اسلامی ، نظامی است شناخته شده . این نظام امتحان خودش را در همه ی عرصه ها به جهان پس داده است . و مردم ایران ستمدیدگان اصلی آنانند . این نظام باید برود . و می رود ، چرا که توان ماندن در جهان امروز را ندارد . این نظام نمی تواند به خواسته های مردم پاسخ دهد ، پس می رود . نظام مشروطه خواهی ، یا آنچه به این نام پا به میدان گذاشته بود ، در عمل تبدیل به حکومت یک نفره شد . واینجا داستان این نیست که کسی رضا شاه را ستایش کند یا تحقیر ، موضوع این است که انسان امروز ، متناسب با آگاهی هایش و متناسب با حکومت های موجود در جهان ، به دنبال تساوی ، به دنبال زندگی مشابه با سایر مردم جهان می رود . بنابراین ، جمهوری ، نه به عنوان حداکثر ، که به عنوان حداقل خواسته اش مطرح می شود . و مردم ما به دلیل همان خواست جمهوری خواهی اش ، به دام ملا افتاد . و اما مارکسیسم ، با سازماندهی طبقه کارگر و با ادامه ی مبارزه طبقه ی کارگر ، و نه روشنفکر ، در ایران می تواند گام های تعیین کننده ای در ارتقاء جامعه بردارد . اینجا دیگر بحث این نیست که پیشتازان کمونیست و سوسیالیست جامعه را اداره می کنند ، بلکه این طبقه کارگر است که خود ، رهبری خود را به دست می گیرد . و این کاری است که امروز، سازمان ها و احزاب طرفدار این ایدئولوژی ، در داخل و خارج به آن مشغولند . که این مبارزه ، در این مقطع به سرنگونی رژیم گره خورده است . بنابراین ، مبارزه طبقه کارگر و سازماندهی طبقه کارگر به مبارزه ای قهرآمیز گره می خورد . و در راستای همین مبارزه ، پیوند او با سایر نیروهای آزادیخواه ، ضروری است . و این ضرورت از طریق رهبری او ، یا مدعیان رهبری او در شرایط اختناق ، قابل انتقال و سازماندهی است . دو پرسش ، در ارتباط با این دونکته ، ذهن را به خود مشغول می کند . سرنگونی این نظام به عنوان رهائی ، به هر قیمتی ، آری یا جانشینی برایش بگذاریم ، هم از همین امروز ، و حالا هرقدر هم که می خواهد زمان ببرد ؟ نه ، سرنگونی به هر قیمتی ، یعنی که می تواند مخالف همه ی اصولی باشد که مبارزه ی هدف دار را پی می گیرد . چرا که بعد دوباره باید به مشکلی بزرگتر روبه رو شویم و نسل های دیگری را به مسلخ فرستیم. به همین دلیل ، راه باید روشن باشد . جانشین ها باید روی میز قرار گیرند . کاری که تا به حال نشده است ، این است که بین سازمان ها و جریان های سیاسی ، ارتباط های مستقیم با یکدیگر برقرار نشده است . همیشه یکی از این یا آن گروه نزدیک تر به هر دو واسطه شده است . یا برخوردها محدود بوده است . دست ها را بالا بزنید ، یکدیگر را دعوت کنید . چه فایده دارد که آدم تلاش کند خودش را بهتر و بزرگتر جلوه دهد ، در حالی که کارجدی و ثمر بخشی صورت نمی دهد . همه ی شما ها ، چه فردی ، چه سازمانی ، پراز تجربه شده اید ، از آن ها استفاده کنید ، برای ما شدن و نه من بهتر تنها . نگوئید که نمی شود . همه چیز می شود . راهش را پیدا کنید . بهای واقعی سرنگونی این نظام را طوری بپردازید که فردا خودتان به چیزی شبیه به آن تبدیل نشوید . ملاها هم شاید هرگز فکر نمی کردند که به چنین جنایتکاری تبدیل شوند – یا دست کم خیلی شان – . نیروهائی که امروز توان وحدت و کار مشترک را با سایر نیروهای آزادیخواه داشته باشند ، هم آزادی را امروز تمرین می کنند و هم پایه های آزادی را در فردای ایران می توانند بنا کنند . و این آن تضمینی است که این نیروها به مردم می توانند بدهند . و این مردم با داشتن این تضمین پا به صحنه های سنگین تر می گذارند ؛ چه آن ها که در ایرانند ، چه آن ها که در خارج زندگی می کنند و چه آن ها که می روند و می آیند . و پرسش دوم این که : چگونه می توانیم مرز بین نیروهای واسطه به رژیم را از آن ها که عمیقا خود را در مقابل این نظام اندیشگی می بینند ، جدا کنیم ؟ آیا گاهی وقت ها خود ما حتی بدون وابستگی ، به مرزهای کم رنگی با رژیم نمی رسیم ؟ این کم رنگی کجا روشن می شود ؟ ترس از دست دادن قدرت ، اعتبار ، محبوبیت ، عدم انتقاد از خود و انتقادی اصولی از دیگران ؛ تهمت زدن و لکه دار کردن رقیب ، حرکت ما را با حرکت رژیم به موازات می کشاند . یعنی ما همانیم با امکانی کمتر . کسانی که حرف شان را روشن نمی زنند ، با دیگران بر سرعقیده ای که از پایه نادرست است کلنجار می روند و به هر آیه و جمله ی قصاری دست می برند که خود را به کرسی بنشانند ، با رژیم هم مرز می شوند . آن هائی که جنایت را تائید می کنند ، عدالت را انکار می کنند و دگر اندیش را زیر سئوال می برند ، برادر کوچک و شیرخواره ی رژیم اند . آن ها که سانسور را برای دیگران می پسندند و خود را آزاد برای راندن هر سخنی می پندارند ، شیر از پستان مادر رژیم می نوشند . کم کم و با آوردن مثال های بیشتر ، به این نکته پی می بریم ، که بسیار تلاش باید کرد تا این مرزها را که به ما چسبیده اند ، از خود جدا کنیم و با همان رژیم در اعماق زمین دفن کنیم . ما تافته ی جدا بافته از فرهنگ مان نیستیم ، اول باید آن را بشناسیم ، بعد به پرسش ها پاسخ دهیم . اما من هم ، هنوز هم معتقدم که ما می توانیم این راه را با هم طی کنیم و راه پیروزی را به مردم نشان دهیم . راهی که خود شناخته ایم و بهای شناختش را پرداخته ایم . هرکسی کو دورماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش (مولوی ) سیزدهم ژانویه 2005

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page