top of page

دژخیم بی آینده

  • kambizgilani
  • 8. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit

در سرزمین من

هنوز هم

کوچه های خونین اش

سنگفرش جلاد را

به مسخره گرفته اند

در سرزمین تشنه

هیچ باور پژمرده ای

سخنران افسرده ای

یا

دژخیمی بی آینده

با هوای تازه

به یگانگی

نخواهد رسید

از این دستار خون ریز

از این پیکر سنگ ساز

چهره ی زیبای تولد

حیات را

دوباره

دگرگون خواهد کرد

جهان بیدار ست

کوچه ها

دیریست

تا رویای شکوفه ی گلدانها

تا شعری

که

زمزه می شود در ذهن

با

دست های یکدیگر

به رفاقت رسیده اند

از پشت پنجره

صدای قشنگی به گوش می رسد

کسی آوازی می خواند

که قلب را می جوید

از راه پیامی می رسد

خیرشی

که

زندگی را می جوید

و من

بی تردیدی در اندیشه

گوش زخمی را

به آواز

پای خسته را

به راه

و

دل منتظر را

به پیوند بی شمار دست ها

با عشق

می سپارم

از این خرابه

عبور باید کرد

چشم بر آن پوشیدن

یا

گریز از آن

راه به بی راهه

به زخمی غم انگیزتر

خواهد برد

و من

با قامتی

هنوز محکم

با چهره ای

هنوز عاصی

و

مشتی

پر از فردا

زمزه می کنم

با خود:

هر روز

یک گام

به سوی آزادی

هر روز

یک گام

به سوی رهایی.


 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page