- kambizgilani
دژخیم بی آینده
در سرزمین من
هنوز هم
کوچه های خونین اش
سنگفرش جلاد را
به مسخره گرفته اند
در سرزمین تشنه
هیچ باور پژمرده ای
سخنران افسرده ای
یا
دژخیمی بی آینده
با هوای تازه
به یگانگی
نخواهد رسید
از این دستار خون ریز
از این پیکر سنگ ساز
چهره ی زیبای تولد
حیات را
دوباره
دگرگون خواهد کرد
جهان بیدار ست
کوچه ها
دیریست
تا رویای شکوفه ی گلدانها
تا شعری
که
زمزه می شود در ذهن
با
دست های یکدیگر
به رفاقت رسیده اند
از پشت پنجره
صدای قشنگی به گوش می رسد
کسی آوازی می خواند
که قلب را می جوید
از راه پیامی می رسد
خیرشی
که
زندگی را می جوید
و من
بی تردیدی در اندیشه
گوش زخمی را
به آواز
پای خسته را
به راه
و
دل منتظر را
به پیوند بی شمار دست ها
با عشق
می سپارم
از این خرابه
عبور باید کرد
چشم بر آن پوشیدن
یا
گریز از آن
راه به بی راهه
به زخمی غم انگیزتر
خواهد برد
و من
با قامتی
هنوز محکم
با چهره ای
هنوز عاصی
و
مشتی
پر از فردا
زمزه می کنم
با خود:
هر روز
یک گام
به سوی آزادی
هر روز
یک گام
به سوی رهایی.
