دامنت
گلزار ستاره است
از لبخند عاشقانه ات
کوچه
می رقصد
ببین
چه مهربان
این برگ
سبز می شود
ببین
چه زیبا
رودخانه
ماهی می زاید
خواب را
دوباره
در پستوی قدیمی
پنهان کن
از درختی
که شکوفه اش
خون تازه را می شناسد،
سراغ باغ را بگیر
مثل تولد شادی
دستت را به هوای آزاد بسپار
مثل آسمانی
که
پای مادری را می بوسد
که
هنوز هم
مرگ فرزندش را
باور نمی کند،
به این زمین زندانی
بخند
مثل دلی
که
نسیم بیداری را
از غبار پوسیدگی
باز می شناسد باز
زندگی را
در گوش آواره
زمزمه کن
بهار
دور نیست
تو
خودت بهاری
شکوفه کن
شکوفه کن
در دل افسرده ی روزگار
تا نگاه کنجکاو تو
شب را
دوباره با ماه
آشتی دهد
روز را
بر اندام پر شتاب شقاوت
تکرار کند
کسی
می رود
خبر
در شهر می پیچد
کسی
که
بهار را
از گل زمین
نوشیده بود
خاک
غصه نمی خورد اما
فریاد می کشد
در آنسوی قصه ی غمگین:
" من آن کس تو ام
که دژخیم
بی نشانی از سپاس زندگی
از تو ربوده است
منم
امانت رفیق تو
منم
که تو را شاد می خواهم
کسی که رفته است
چندان
از تو دور نیست
چندان
که تو از خویشتن
دور نباشی"
اینک
ستاره ای
نه از آسمان
که از درون برکه ی رفاقت
خاک را
به جنگل
بهار را
به آزادی
تو را
به انسانی
گسسته
از بندهای اندوه خویش
می چسباند
کسی می آید
کسی
از خود ما
که دامن روشنش
تاریک ترین خانه را
نشانه رفته است
کسی
که
همیشه
همین جا بوده است
کسی
شبیه تصویر شکسته ی تو
در آرزویی
ته نشین
در رویای تولد شجاعت
که
خود را از کابوس نیمه شب
رهانده باشد
کسی
که باز می گردد
مثل یادی
در آغوش عشق.

Comments