- kambizgilani
سراغ باد را بگیر
دامنت
گلزار ستاره است
از لبخند عاشقانه ات
کوچه
می رقصد
ببین
چه مهربان
این برگ
سبز می شود
ببین
چه زیبا
رودخانه
ماهی می زاید
خواب را
دوباره
در پستوی قدیمی
پنهان کن
از درختی
که شکوفه اش
خون تازه را می شناسد،
سراغ باغ را بگیر
مثل تولد شادی
دستت را به هوای آزاد بسپار
مثل آسمانی
که
پای مادری را می بوسد
که
هنوز هم
مرگ فرزندش را
باور نمی کند،
به این زمین زندانی
بخند
مثل دلی
که
نسیم بیداری را
از غبار پوسیدگی
باز می شناسد باز
زندگی را
در گوش آواره
زمزمه کن
بهار
دور نیست
تو
خودت بهاری
شکوفه کن
شکوفه کن
در دل افسرده ی روزگار
تا نگاه کنجکاو تو
شب را
دوباره با ماه
آشتی دهد
روز را
بر اندام پر شتاب شقاوت
تکرار کند
کسی
می رود
خبر
در شهر می پیچد
کسی
که
بهار را
از گل زمین
نوشیده بود
خاک
غصه نمی خورد اما
فریاد می کشد
در آنسوی قصه ی غمگین:
" من آن کس تو ام
که دژخیم
بی نشانی از سپاس زندگی
از تو ربوده است
منم
امانت رفیق تو
منم
که تو را شاد می خواهم
کسی که رفته است
چندان
از تو دور نیست
چندان
که تو از خویشتن
دور نباشی"
اینک
ستاره ای
نه از آسمان
که از درون برکه ی رفاقت
خاک را
به جنگل
بهار را
به آزادی
تو را
به انسانی
گسسته
از بندهای اندوه خویش
می چسباند
کسی می آید
کسی
از خود ما
که دامن روشنش
تاریک ترین خانه را
نشانه رفته است
کسی
که
همیشه
همین جا بوده است
کسی
شبیه تصویر شکسته ی تو
در آرزویی
ته نشین
در رویای تولد شجاعت
که
خود را از کابوس نیمه شب
رهانده باشد
کسی
که باز می گردد
مثل یادی
در آغوش عشق.
