top of page

صدای قلب شب

  • kambizgilani
  • 9. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit

Aktualisiert: 14. Jan. 2020




باد را رها می کنم و چشم هایم را به باران می سپارم و به صدای قلب شب افسون می شوم وقتی شانه هایم را از سنگینی اندوه برمی گیرم زخم هزارحادثه گلبرگ های عبور را به خاک نشانده است . باد را رها می کنم که باران را بر این خاک زخمی بنشاند روزگار غمگین نیست من و تو غم روزگار را بی دریغ در قلب خود نشانده ایم . بادی که از رنج زمان تا خاک چشم روشن تولد را بشارت می دهد بیهوده از چشم باغ جاری نمی شود ، باغبانی بیدار از این سیل پیچش دست پینه بسته را فدای گل کرده است . اشکی که از این آه می بارد فریاد است باغی که از این خاک زخمی گیاه می زاید آزادی است و تو باغ آزادی را از اندوه پاک خواهی کرد .

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page