top of page

فرزند هستی

  • kambizgilani
  • 8. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit



به ستاره ای که سال ها پیش

برق چشم های تو را

در خود

وام گرفته است،

خیره می شوم.

به رود خانه ی شهر های منتظر

بارقه ای از توان انسان را

به امانت می سپارم

و قلبم را

با دشتی

که گل هایش هزار رنگ اند،

رفیق می سازم.

با تولد آشتی می کنم

با مرگ همراه می شوم

با خنده ا م

جهان را شاد می کنم

و اشک هایم را

به رنج های انسان آواره

تقدیم می کنم.

عشق را دوباره می جویم

تا خراب روزهای نفرین شده

در آرامش شب های تنها

آوازی شود

در گوش روز های روشن.

اگر این رویای قدیمی

در کوچه های در به در تاریخ

به خاک سپرده می شد،

امروز

هیچ قطره ای

روی پنجره ی نگاه نمی نشست

نگاه پر تمنای انسان عاشق.

من

فرزند هستی ام

استخوان من

خاک افسرده نیست

آتش است،

آتشی

که خورشید شعله ور

تنها

ذره ای از آن است،

که پشتوانه ی من است.

من

مثل تو ام

تو

مثل او

ما

مثل هم.

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page