top of page
Suche
kambizgilani

قرار چشم های ما



چشم های زیبای تو شهر را پر از خنده می کند . وقتی خنده هایت را خانه به خانه در کوچه ها تقسیم می کردند ، اشک هایم را از پنجره ها شستم . قرار چشم های ما تولد گل بود آفتاب شاهد برق نگاهمان . آسمان در آن شب بی ستاره زمین را در انبوه خاطرات با کتابی زنده به زیارت سحر می فرستاد و من با جهانی در کوله بار به تماشای شکوفه ی عشق پشت هر دری پایکوبی می کردم . دست مهربانت که از راه رسید ، شانه ام از بار سنگین انتظار رها شد و من دو باره چون خوابی که از آخرین صافی عشق گذر کرده باشد با بال و پر قلب روشن تو خود را به آب و آتش روزگار زدم . بیست و سوم فوریه 2005

6 Ansichten0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen

Comments


bottom of page