top of page
Suche
  • kambizgilani

من و تو در میدان


اگر می پرسی

چرا چهره ی زمین

به این تلخی ست؟

می پرسم

کیستی تو؟

اگر

از بی عدالتی

از تحقیر انسان

شکوه می کنی

و

رنج را یکسر

در کوله بار خودت

می یابی

می پرسم

چه می کنی

تا این

خطوط نا برابر

به دایره ای زیبا

بدل شود

از آسمان جدا شده ای

با زمین بیگانه

دوستی

تعریفش با سود تو

گره خورده است

و

تو را

در این نا پاکی و نا بسامانی

گرگهای نشسته در کمین

پاره پاره کرده اند

نه تنها تورا

که آنان را

که سنگ زندگی بهتر

برای تورا

به سینه می زنند

هم

و

تو باز هم نشسته ای

تنها

به شکوه

بسنده می کنی

آن سوی غم انگیز این میدان اما

زنان و مردانی سلحشور

بی شکوه و کنایه

پر تلاش و پر امید

در جنگند

پیکارگری

که زندگی را پاس می دارد

نه مرگ را

تساوی را می جوید

نه تبعیض را

و

همه را

برای همه می خواهد

نه برای خودش

می جنگد

که دست انسان را

به آزادی گره زند

در این میدان

هیچکس

بازنده نیست

هیچکس

افسرده نیست

اینجا

اگر می پرسم

چرا بر سر هیچ

عمر می گذاری

می پرسد

کدام هیچ؟

اینجا

هر چه هست

زندگی است

هر چه هست

عشق است

اگر می پرسم

کدام زندگی

می پرسد

کدام حرف دیگر

بجز زندگی؟

اینجا

باران که می بارد

خورشید هم

بر زمین و آسمان می خندد

مهتاب

شب را ستاره باران می کند

و

کودکان

شعر را

مثل شهد می نوشند

اگر از خودم می پرسم

اهل کدام میدانم

کسی از درون من

از من می پرسد

کدام میدان؟

1 Ansicht0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen

Kommentare


bottom of page