top of page

پرده ی نقاشی تکامل

  • kambizgilani
  • 8. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit



با روزهای درگیر

به پای فلسفه

بوسه می زنم.

در تلاطم موج های سنگین هنر

تاریخ گمشده ی انسان را

جست و جو می کنم.

گاه بی هوده

در پی فهم پیچیدگی ها

روح بی تابم را

به چالش می کشم

تا سبک تر از باد

با بال پرنده

به پرواز درآیم.

گاه عاصی تر از همیشه

با باروت خشمی بی امان

به تمام جوخه های اعدام

شلیک می شوم.

زندان

با گل بیگانه است.

در حافطه ی حیات

موجود زشتی

این گونه

گل های رنگ رنگ را

پژمرده کرده است.

از خود می پرسم

این کدام پرده ی نقاشی

کدام آوایی است

که تکرار غم انگیز پلشتی است؟

در ژرف ترین آب ها

غوطه می خورم،

نقش دیگری

از حیات را

از خیال را

و دانستن را

بر طبل زمان می کوبم

تا واژه ها

با آهنگ دیگری

به رقص درآیند.

رقصی برای فهمیدن

که اگر نه زیباترین،

که

آرامش بخش ترین

رقص است.

اینک به باغی رسیده ام

پر از هوای تازه.

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page