باغ آغوش پنجره را تا نوازش نسیم به شب امانت می دهد . اشک دیوار زخمی تصویر عشق را تا آرزوی تولدی آزاد به بهار و بارش پر ترانه اش تقدیم می کند. زمین پرواز مرزهای شورش می شود آب به اندیشه ی خشک چشمک می زند و باد بوی سنگین درماندگی را بر شانه ی ابری سپید می گذارد . وقتی که پیمانه ی تردید ستم از پای برهنه ی زندگی گسست ، خیابان گل در باغ انسان می شکفد و آن پنجره ی هزاره ها به روی خانه ها گشوده خواهد شد و عشق تنها غبار روی کتاب هاست در این روزگار که دست های تمنای قلب تو هر روز خواهد چشید . و تو از ذره گذشته ای آنقدر شناور که چون زمزمه ای شهر را پر می کنی و با تکرار بی قرار تابش دیوار را به خاک می سپاری چشم را به دریا .
Comments