- kambizgilani
پیش رویت ایستاده ام
این منم
که پیش رویت
ایستاده ام
این منم
که تصویر حقیرت را
به آتش می کشم
داستان تلخت را
درگوشهای دیگر
فریاد می کشم
من
خاکستر استخوانی زنده
در خونی
در پی رگهایی بی شمار
من
قلبی هزار پاره
که خاک را
ذره ذره
در جست و جوی بازماندگانم
این منم
که
رو به روی تو
فریاد می کشم:
تو
ای
کوچک مردی بی بقا
از تبار نفرین
که
دست
در زنجیر دست و پای من
زمین نفس را
در مرداب سیاه شرارت ات
به نیستی
فروخته ای
این منم
که راه را گم نکرده ام
که روزگار سپید دوستی را
از خاطر نبرده ام
منم هنوز
که می دانم
قامتی
چون تو بد منظر
آفتاب را
در گورستان اندیشه اش
نمی شناسد هرگز
منم
که نگاهم را
تا تولد راهی
که دور نیست آمدنش ،
از کوچه های زخمی فشار
به این سو
و
آنسوی جهان می کشانم
این منم
که رو به رویت
خشمگین
و
بی نشانی از تردید و ترس
ایستاده ام
که تصویر بد سرشتی ات را
در آتش آزادی
به خاکستری
بی آینده
بدل کنم
این منم
که پیش رویت ایستاده ام
تا
زخم شلاق
و
شکنجه را
تیر باران
و
دار را
و
تجاوزی
به وسعت تاریخ اندیشه را
که بر تن ناتوانم
داغ کرده ای،
بر صورت پر حیله ات
خراب کنم
این منم
پر از زندگی
پر از عشق
پر از شکوفه ی فردا.
