top of page

پیش رویت ایستاده ام

  • kambizgilani
  • 8. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit

این منم

که پیش رویت

ایستاده ام

این منم

که تصویر حقیرت را

به آتش می کشم

داستان تلخت را

درگوشهای دیگر

فریاد می کشم

من

خاکستر استخوانی زنده

در خونی

در پی رگهایی بی شمار

من

قلبی هزار پاره

که خاک را

ذره ذره

در جست و جوی بازماندگانم

این منم

که

رو به روی تو

فریاد می کشم:

تو

ای

کوچک مردی بی بقا

از تبار نفرین

که

دست

در زنجیر دست و پای من

زمین نفس را

در مرداب سیاه شرارت ات

به نیستی

فروخته ای

این منم

که راه را گم نکرده ام

که روزگار سپید دوستی را

از خاطر نبرده ام

منم هنوز

که می دانم

قامتی

چون تو بد منظر

آفتاب را

در گورستان اندیشه اش

نمی شناسد هرگز

منم

که نگاهم را

تا تولد راهی

که دور نیست آمدنش ،

از کوچه های زخمی فشار

به این سو

و

آنسوی جهان می کشانم

این منم

که رو به رویت

خشمگین

و

بی نشانی از تردید و ترس

ایستاده ام

که تصویر بد سرشتی ات را

در آتش آزادی

به خاکستری

بی آینده

بدل کنم

این منم

که پیش رویت ایستاده ام

تا

زخم شلاق

و

شکنجه را

تیر باران

و

دار را

و

تجاوزی

به وسعت تاریخ اندیشه را

که بر تن ناتوانم

داغ کرده ای،

بر صورت پر حیله ات

خراب کنم

این منم

پر از زندگی

پر از عشق

پر از شکوفه ی فردا.


 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page