top of page
Suche

پیمانه ی غریب سکوت

kambizgilani




قصه را بی در کرده اند خیال را بی پنجره آفتاب خود را در این آینه نمی شناسد دیگر نفس صدای یورش فرار را بر کتف خسته می کوبد آرزو در هوای بی رمق خواب را تکرار می کند قلب تو به کجای این خشکی سنجاق شده است؟ پیمانه ی غریب سکوت دیوار شکسته ی عبور را تا عمق فریاد های گسسته بدرقه می کند جنگجویان روزگار عشق تن به خستگی نمی سایند رو به خود باختگی نشان نمی دهند و چشم به نوازش تکیه گاه شکست نمی دوزند. قلبی که دریاست خواب زیبا را از دره ی کابوس می رباید عشقی که روزگار را پاک می خواهد اهل کنار آمدن با خاک بی تولد نیست با رسم فریب و اندیشه ی نیرنگ تا شکوفایی زمین زنده چنگ در چنگ است کجاست قلب من کجاست قلب زخمی تو؟ کجاست پای من دست تو کجاست آتشی که بر این سکوت بی اعتبار که در سیاهی شب فرو رفته است رنگ زندگی بنشاند؟ کجاست حواس درمانده ی من خیال افسرده ی تو خاطره ی سوخته ای که خود را به دست فراموشی پای فرار و نشانی نا آشنا سپرده است؟ زمین گرد است می چرخد زندگی می دهد می میزاید می میراند و دوباره به زندگی باز می گرداند دریغ است سکوت دریغ.

1 Ansicht0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen

Comments


bottom of page