top of page
Suche

(کانون زندگان ( در تبعید

kambizgilani



از این همه سال زندگی در تبعید ، باید بسیار آموخته باشیم . رنگ ها باید ابعاد گسترده یی از خویش در ذهن و جان ما تصویر کرده باشند . در ذهن و جان ما ، نویسندگان را ، شاعران را ونقاشان واژه در قلب هستی و عبور زمان از دل قهر و آشتی زندگی را می گویم . از ما کسانی ، نویسنده وطن را ترک کرده اند ، و گروهی در این غربت نویسنده شده اند . از ما ، کسانی سال های 46 – 1345 ؛ سال های شکل گیری کانون نویسندگان ایران را دیده اند ، کسانی از بنیان گذارانش بوده اند ؛ کسانی که امروز ، در تبعید ، همان نام را پرچم داری می کنند . کسانی که سال های خفقان را ، در دایره ای کوچک شکستند و با جنبش های آزادیخواه زمان پیوند خوردند . کانون نویسندگان ایران ، تنها یک صنف نیست که عده ای نویسنده ، عضو آن باشند و درچارچوب صنفی ، مثل صنف بقال ها به زندگی ادامه دهد . نویسنده در قلب مردم جهان ، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است . و این نه بخاطر سرگرم کننده بودن اثر او ، که بیشتر به خاطر عنصر تغییر دهندگی کار اوست . نویسنده ، خلق می کند . در درگیری دائم با خودش ، جهان پیرامون و عنصر ضد تکاملی ، به دنبال راه حل می گردد . راهی که راضی اش کند . و این راه است که شکاف بین او و آن دیگری ، که هیچ راهی نمی شناسد و در نوشته هایش هیچ تغییری نمی جوید ، به وجود می آورد. اما نویسنده کارش کشیش گونه نیست . نویسنده می تواند مثل یک روانشناس یا سیاستمدار بنویسد . اومی تواند ادیب باشد، اما ادیبانه ننویسد . قلم در دست نویسنده ، تعریفی دیگرگونه از آنچه می بینیم دارد . جهان امروز ، این واقعیت را می شناسد . واقعیتی را که متاسفانه ، خود او کمتر آن را در ک می کند . یا آنقدر خود را دست کم می گیرد که نقش مسئولیت پذیری خود در جامعه را نمی فهمد و با سکوت و کناره گیری از حضور در نقاط تعیین کننده ی کلیدی در جامعه ، دیگران را ، حتی مریدان خود را، تنها می گذارد ، یا آنقدر در تکبر و خود پسندی و خود بزرگ بینی و خود برتربینی غرق می شود که نقطه ای پائین تر از خود را نمی تواند ببیند و دریغا که بالاتری هم وجود ندارد . ندارد ، چرا که حرکت ، از کار ایستاده است ؛ نه زیری ، نه زبری ! این نویسنده که خلاقیت چراغ پیش روی اوست ، حتا اگر خود دیگر نتواند خلق کند ، خلاقیت را در دیگران ستایش می کند و این چراغ را ، این چراغی که باید روشن بماند را ، تقویت می کند . نویسنده ی خلاق ، با نقد زنده است ؛ با تغییر مداوم در شکل و آمادگی برای تغییر اساسی در بنیاد . چرا که شکل ها متناسب با حرکت زمان ، تغییر می کنند و بنیادها یا نزدیکی خود با ریشه های دیگر را جستجو می کنند و مدام به وحدت بیشتری با هستی می رسند و یا در می یابند که بیهوده اند و باید درهم شکسته شوند . این پدیده را ، نویسنده ی خلق کننده و خلق گرا ، حس می کند. نویسنده ای که شاعراست ، که تاریخ نویس و جامعه گراست که طبیعی نویس است و ریاضی ترس نیست ، که زیر سخت ترین شرایط ، با چشم باز و شعوری آگاه ، دور و برش را نظاره می کند ؛ آن را حس می کند ، با آن نفس می کشد و منتقل می کند . کانون نویسندگان ایران ( در تبعید ) که هدفش باید کشیدن همین تصویر بر در و دیوار پنجره های شهر های غربت باشد ، در طول همه ی این سال ها ، بی شک تلاش کرده است ، درد کشیده است و خواسته است که این بار را تا رسیدن به مقصد ، با خود حمل کند . کانون نویسندگان ایران ، زیر سنگین ترین فشار ها ، به ویژه در زمان حاکمیت این رژیم ، با پوست ، گوشت ، استخوان و خون اعضای خود ، سعی در برپا ماندن داشته است . ( در تبعید ) ، دست کم زیر فشار سانسور نبوده است ، تعقیب و دستگیری را هم نباید با خود یدک می کشیده ، اما مشکلات دیگری داشته ، یا در روند حرکت خود ، با شکل های ویژه ای از مشکل آشنا شده است . همین درد غربت ، انتظار طولانی و جدا ماندن از وطن و همه ی خاطراتش ، همین که می بیند حرکت نیروهای سیاسی به جای نزدیک شدن به هم ، راه دوری را بر می گزیند ، تبدیل می شود به مشکلی که او را هم جا به جا کرده است . کانون نویسندگان ایران ( در تبعید ) ، باید با مادر خود ، همان که در ایران است ، حرکت مشترکی را دنبال کند . بزرگتر شود . باید حضور ادبی ، فرهنگی و سیاسی اش را با نشاًت گیری از خلاقیت ، گسترش دهد . نشده است ، سهل است ، کار به تناقضات چشم گیری هم کشیده شده است . این جا دیگر مساله ، به برخوردهای حقیر چند نویسنده با یکدیگر ختم نمی شود . یا مثلا عده ای با هم فراکسیونی تشکیل دهند و با عده ای دیگر با خط و راهی دیگر به جدل مشغول شوند . حقیر؛ به ویژه از این نظر که انتهای آن برخوردها و ادامه ی حرکت آن فراکسیون ها ، نه کانون را به جلو هدایت کرده است و نه باز تابی در جامعه داشته است ؛ خواه در داخل ، خواه در تبعید ؛ بازتابی که رشد را فریاد کرده باشد . نه ! این جا مساله این است که قدرت خلاقیت یا از بین رفته ، یا در ادامه ی سرکوبی سنگین ، به شدت به افسردگی و پریشانی کشیده شده است . کانون نویسندگان ایران ، بیماراست . و این بیمار نیاز به کمک دارد . خون تازه ، تنها داروی ادامه ی بقای اوست ، و گرنه که هم چون اسمی ؛ حتا شبحی ، در این سو و آن سو باقی می ماند ، بی که کاری از او بر آید . و این در ایران یعنی کمک کردن به رژیمی که با اخته کردن تمام نهادهای خلاق و دگر اندیش ، حضور طاعونی خود را در قلب جامعه ای بیمارتر می گسترد. این نویسنده را به جرم اندیشیدن ، آن یکی را به جرم مبارز بودن و آن دیگری و دیگری ها را به جرم انسان بودن ، به مسلخ می برد . کانون نویسندگان ایران ( در تبعید ) ، نباید و نمی تواند تبدیل به لوله ی گوارش شود . باید حضور هرچه محکم تر خود ، در زمینه های ادبی ، هنری و سیاسی را در جامعه ی خارج کشوری گسترش دهد . کانون نویسندگان ( در تبعید ) ، باید خودش را از مجموعه ی دام های واپسگرایانه ، جدا کند . این همه نویسنده ، شاعر و رونامه نویس که در تبعید زندگی می کنند ، می توانند و باید عضو این نهاد شوند . حالا هر فکر و اندیشه ای که می خواهند داشته باشند . تبعید مشخص می کند که نقطه ی مشترک کجاست . باقی داستان به خود نویسنده به عنوان یک انسان آزاد مربوط می شود . ما رنگی به نام سیاه داریم ؛ رنگی به نام سفید . این رنگ ها هستند و خوب هم هست که هستند ؛ اما این همه رنگ دیگر هم داریم که اتفاقا یک نویسنده قادر به پرواز دادن آن ها و نشاندنشان در روح و قلب انسان است. انتقاد مشخص ، نه تنها بد نیست ، عالی است . کنایه و مسخره و کوچک کردن ، نه در شان یک نویسنده ی خلاق است و نه در شان آن که ، به هر صورت ، در کانون نویسندگان ، به ویژه در تبعید ، عضواست ! پیشنهاد من ، به تمام نویسندگان تبعیدی ، بدون آن که به قد و قواره کوتاه و بلندشان نظر داشته باشم ، این است که در این روزگار که شاید حساس تر از گذشته باشد ، شاید هم نه ( این را عهده ی خودتان می گذارم ، برای من هست ) ، کمی تغییر دهید . اگر کمی را داده اید ، بیشترش کنید . آنقدر که این کانون که به طور مشخص امروز در این مورد صحبت می کنم ، نقطه ی واقعی خودش را در غربت پیدا کند و در حرکتی ، نه موازی ، بلکه یکی ، با حرکت مادر ، نه تنها او را تشویق کند ، بلکه خود را برای آن صد متر آخر آماده کند . یکی از بزرگترین کارهائی که در این زمینه می شود کرد ، این است که بپذیریم روح نویسندگان آزادی خواه را که جان داده اند ، می توانیم از این حرکت ، شاد نگه داریم .چه آنان که به ضربه گلوله و دار و زنجیر از پا در آمده اند ، یا آنان که در آرزوی دیدن آزادی و وحدت این قدرت خلاق ، جان باخته اند . امروز به اعتقاد من ، این بیمار هنوز می تواند به زندگی و ارزش های خود باز گردد. نکته این است که فراموش نکنیم نویسندگان بسیار بوده اند که در سنگین ترین دوران ، کار فرهنگی ، ادبی و سیاسی کرده اند و امروز شاید تنها یادی از آن ها مانده باشد . اما یاد آوری همین یادها ، در ما انرژی و حرکت به وجود می آورد ، حتی اگر این حرکت لحظه ای بیش نباشد . ما زندگان ، اگر راستی هستیم ، به عنوان نویسنده هنوز بسیار کار پیش رو داریم و این کانون به مثابه ی نام و حرکت مفید تاریخی اش، باید زنده بماند و با جهان امروز ، که ایران ، اولین نقطه ی ورود آن به جهان است ، در جدال از یک سو و هماهنگی و هموارگی در سوی دیگر ، باقی بماند . اگر ما وظیفه مان را انجام ندهیم ، نسل های بعد را با آینده ای تیره تر تنها می گذاریم . من اعتقادم این است که توانائی ما بیشتر از این هاست که نشان می دهیم ؛ خیلی بیشتر .

 
 
 

Comments


bottom of page