top of page

(کانون زندگان ( در تبعید

  • kambizgilani
  • 9. Aug. 2019
  • 7 Min. Lesezeit



از این همه سال زندگی در تبعید ، باید بسیار آموخته باشیم . رنگ ها باید ابعاد گسترده یی از خویش در ذهن و جان ما تصویر کرده باشند . در ذهن و جان ما ، نویسندگان را ، شاعران را ونقاشان واژه در قلب هستی و عبور زمان از دل قهر و آشتی زندگی را می گویم . از ما کسانی ، نویسنده وطن را ترک کرده اند ، و گروهی در این غربت نویسنده شده اند . از ما ، کسانی سال های 46 – 1345 ؛ سال های شکل گیری کانون نویسندگان ایران را دیده اند ، کسانی از بنیان گذارانش بوده اند ؛ کسانی که امروز ، در تبعید ، همان نام را پرچم داری می کنند . کسانی که سال های خفقان را ، در دایره ای کوچک شکستند و با جنبش های آزادیخواه زمان پیوند خوردند . کانون نویسندگان ایران ، تنها یک صنف نیست که عده ای نویسنده ، عضو آن باشند و درچارچوب صنفی ، مثل صنف بقال ها به زندگی ادامه دهد . نویسنده در قلب مردم جهان ، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است . و این نه بخاطر سرگرم کننده بودن اثر او ، که بیشتر به خاطر عنصر تغییر دهندگی کار اوست . نویسنده ، خلق می کند . در درگیری دائم با خودش ، جهان پیرامون و عنصر ضد تکاملی ، به دنبال راه حل می گردد . راهی که راضی اش کند . و این راه است که شکاف بین او و آن دیگری ، که هیچ راهی نمی شناسد و در نوشته هایش هیچ تغییری نمی جوید ، به وجود می آورد. اما نویسنده کارش کشیش گونه نیست . نویسنده می تواند مثل یک روانشناس یا سیاستمدار بنویسد . اومی تواند ادیب باشد، اما ادیبانه ننویسد . قلم در دست نویسنده ، تعریفی دیگرگونه از آنچه می بینیم دارد . جهان امروز ، این واقعیت را می شناسد . واقعیتی را که متاسفانه ، خود او کمتر آن را در ک می کند . یا آنقدر خود را دست کم می گیرد که نقش مسئولیت پذیری خود در جامعه را نمی فهمد و با سکوت و کناره گیری از حضور در نقاط تعیین کننده ی کلیدی در جامعه ، دیگران را ، حتی مریدان خود را، تنها می گذارد ، یا آنقدر در تکبر و خود پسندی و خود بزرگ بینی و خود برتربینی غرق می شود که نقطه ای پائین تر از خود را نمی تواند ببیند و دریغا که بالاتری هم وجود ندارد . ندارد ، چرا که حرکت ، از کار ایستاده است ؛ نه زیری ، نه زبری ! این نویسنده که خلاقیت چراغ پیش روی اوست ، حتا اگر خود دیگر نتواند خلق کند ، خلاقیت را در دیگران ستایش می کند و این چراغ را ، این چراغی که باید روشن بماند را ، تقویت می کند . نویسنده ی خلاق ، با نقد زنده است ؛ با تغییر مداوم در شکل و آمادگی برای تغییر اساسی در بنیاد . چرا که شکل ها متناسب با حرکت زمان ، تغییر می کنند و بنیادها یا نزدیکی خود با ریشه های دیگر را جستجو می کنند و مدام به وحدت بیشتری با هستی می رسند و یا در می یابند که بیهوده اند و باید درهم شکسته شوند . این پدیده را ، نویسنده ی خلق کننده و خلق گرا ، حس می کند. نویسنده ای که شاعراست ، که تاریخ نویس و جامعه گراست که طبیعی نویس است و ریاضی ترس نیست ، که زیر سخت ترین شرایط ، با چشم باز و شعوری آگاه ، دور و برش را نظاره می کند ؛ آن را حس می کند ، با آن نفس می کشد و منتقل می کند . کانون نویسندگان ایران ( در تبعید ) که هدفش باید کشیدن همین تصویر بر در و دیوار پنجره های شهر های غربت باشد ، در طول همه ی این سال ها ، بی شک تلاش کرده است ، درد کشیده است و خواسته است که این بار را تا رسیدن به مقصد ، با خود حمل کند . کانون نویسندگان ایران ، زیر سنگین ترین فشار ها ، به ویژه در زمان حاکمیت این رژیم ، با پوست ، گوشت ، استخوان و خون اعضای خود ، سعی در برپا ماندن داشته است . ( در تبعید ) ، دست کم زیر فشار سانسور نبوده است ، تعقیب و دستگیری را هم نباید با خود یدک می کشیده ، اما مشکلات دیگری داشته ، یا در روند حرکت خود ، با شکل های ویژه ای از مشکل آشنا شده است . همین درد غربت ، انتظار طولانی و جدا ماندن از وطن و همه ی خاطراتش ، همین که می بیند حرکت نیروهای سیاسی به جای نزدیک شدن به هم ، راه دوری را بر می گزیند ، تبدیل می شود به مشکلی که او را هم جا به جا کرده است . کانون نویسندگان ایران ( در تبعید ) ، باید با مادر خود ، همان که در ایران است ، حرکت مشترکی را دنبال کند . بزرگتر شود . باید حضور ادبی ، فرهنگی و سیاسی اش را با نشاًت گیری از خلاقیت ، گسترش دهد . نشده است ، سهل است ، کار به تناقضات چشم گیری هم کشیده شده است . این جا دیگر مساله ، به برخوردهای حقیر چند نویسنده با یکدیگر ختم نمی شود . یا مثلا عده ای با هم فراکسیونی تشکیل دهند و با عده ای دیگر با خط و راهی دیگر به جدل مشغول شوند . حقیر؛ به ویژه از این نظر که انتهای آن برخوردها و ادامه ی حرکت آن فراکسیون ها ، نه کانون را به جلو هدایت کرده است و نه باز تابی در جامعه داشته است ؛ خواه در داخل ، خواه در تبعید ؛ بازتابی که رشد را فریاد کرده باشد . نه ! این جا مساله این است که قدرت خلاقیت یا از بین رفته ، یا در ادامه ی سرکوبی سنگین ، به شدت به افسردگی و پریشانی کشیده شده است . کانون نویسندگان ایران ، بیماراست . و این بیمار نیاز به کمک دارد . خون تازه ، تنها داروی ادامه ی بقای اوست ، و گرنه که هم چون اسمی ؛ حتا شبحی ، در این سو و آن سو باقی می ماند ، بی که کاری از او بر آید . و این در ایران یعنی کمک کردن به رژیمی که با اخته کردن تمام نهادهای خلاق و دگر اندیش ، حضور طاعونی خود را در قلب جامعه ای بیمارتر می گسترد. این نویسنده را به جرم اندیشیدن ، آن یکی را به جرم مبارز بودن و آن دیگری و دیگری ها را به جرم انسان بودن ، به مسلخ می برد . کانون نویسندگان ایران ( در تبعید ) ، نباید و نمی تواند تبدیل به لوله ی گوارش شود . باید حضور هرچه محکم تر خود ، در زمینه های ادبی ، هنری و سیاسی را در جامعه ی خارج کشوری گسترش دهد . کانون نویسندگان ( در تبعید ) ، باید خودش را از مجموعه ی دام های واپسگرایانه ، جدا کند . این همه نویسنده ، شاعر و رونامه نویس که در تبعید زندگی می کنند ، می توانند و باید عضو این نهاد شوند . حالا هر فکر و اندیشه ای که می خواهند داشته باشند . تبعید مشخص می کند که نقطه ی مشترک کجاست . باقی داستان به خود نویسنده به عنوان یک انسان آزاد مربوط می شود . ما رنگی به نام سیاه داریم ؛ رنگی به نام سفید . این رنگ ها هستند و خوب هم هست که هستند ؛ اما این همه رنگ دیگر هم داریم که اتفاقا یک نویسنده قادر به پرواز دادن آن ها و نشاندنشان در روح و قلب انسان است. انتقاد مشخص ، نه تنها بد نیست ، عالی است . کنایه و مسخره و کوچک کردن ، نه در شان یک نویسنده ی خلاق است و نه در شان آن که ، به هر صورت ، در کانون نویسندگان ، به ویژه در تبعید ، عضواست ! پیشنهاد من ، به تمام نویسندگان تبعیدی ، بدون آن که به قد و قواره کوتاه و بلندشان نظر داشته باشم ، این است که در این روزگار که شاید حساس تر از گذشته باشد ، شاید هم نه ( این را عهده ی خودتان می گذارم ، برای من هست ) ، کمی تغییر دهید . اگر کمی را داده اید ، بیشترش کنید . آنقدر که این کانون که به طور مشخص امروز در این مورد صحبت می کنم ، نقطه ی واقعی خودش را در غربت پیدا کند و در حرکتی ، نه موازی ، بلکه یکی ، با حرکت مادر ، نه تنها او را تشویق کند ، بلکه خود را برای آن صد متر آخر آماده کند . یکی از بزرگترین کارهائی که در این زمینه می شود کرد ، این است که بپذیریم روح نویسندگان آزادی خواه را که جان داده اند ، می توانیم از این حرکت ، شاد نگه داریم .چه آنان که به ضربه گلوله و دار و زنجیر از پا در آمده اند ، یا آنان که در آرزوی دیدن آزادی و وحدت این قدرت خلاق ، جان باخته اند . امروز به اعتقاد من ، این بیمار هنوز می تواند به زندگی و ارزش های خود باز گردد. نکته این است که فراموش نکنیم نویسندگان بسیار بوده اند که در سنگین ترین دوران ، کار فرهنگی ، ادبی و سیاسی کرده اند و امروز شاید تنها یادی از آن ها مانده باشد . اما یاد آوری همین یادها ، در ما انرژی و حرکت به وجود می آورد ، حتی اگر این حرکت لحظه ای بیش نباشد . ما زندگان ، اگر راستی هستیم ، به عنوان نویسنده هنوز بسیار کار پیش رو داریم و این کانون به مثابه ی نام و حرکت مفید تاریخی اش، باید زنده بماند و با جهان امروز ، که ایران ، اولین نقطه ی ورود آن به جهان است ، در جدال از یک سو و هماهنگی و هموارگی در سوی دیگر ، باقی بماند . اگر ما وظیفه مان را انجام ندهیم ، نسل های بعد را با آینده ای تیره تر تنها می گذاریم . من اعتقادم این است که توانائی ما بیشتر از این هاست که نشان می دهیم ؛ خیلی بیشتر .

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 
خبر آمد

خبر آمد که سپیده دم تو با یک ستاره به پیشواز نور می آید خبر آمد که تولد آفتاب با یک نگاه در آغوش زمان می شکفد و این همه راه پر توهم و...

 
 
 

Comments


bottom of page