top of page
Suche

نگاه دایره ی غم انگیز

kambizgilani



در این دایره آفتاب رفیق گل نیست در این چهره های سوخته نشانی از آب کسی نمی بیند در این بازی هرگزسبزه را در کنار لبخند به قلب گره نمی زنند از کجا می آیم که بر بالای دیوار خانه ام شب ستاره را جارو کرده است در کنار باد روی تپه صدایی می پیچد ریزش آهن و یکباره آرزو پشت پنجره در حسرت هوایی تازه می پوسد میله ها هم اسمشان را با خط خوش نمی نویسند روی بام کسی که هیچ کس نیست هر روز خود را نشخوار می کند آن سوی این کابوس این سو دایره ی دیگری که اندوه خویش را هر روز با خود زمزمه می کند در این دایره دریغا که باران رفیق جویباری نیست دریا دل پرچمها در ابتدای راه پاره می شوند چشمها در انتظار می پوسند و مسافران تاریکی خواب را از چشم راه نمی شویند و من بر هرچه دروغ که عبور عشق از آتش را خیال می پندارد نفرین می فرستم سنگ را درمشت نگاه دایره ی غم انگیز را در چشم و آن همه آرزو را در دل می نشانم راه می افتم با هر چه هست راه می افتم که دایره ی عشق را در هر دو سوی تپه بیاد افتاب آورم مگر دوباره زیر باران بی دریغش گل شوق راه را آذین کند مگر من و تو بر پیکر آزاد زمین بوسه زنیم و رها یی از این همه دایره را به چشم ببینیم راه می افتم راه می افتم تا کینه ام را در دل تو بکارم تا تو آن را بی نشانی ازترس به سپیدی برسانی به سپیدی که از این همه تیرگی دلم غمگین است.

0 Ansichten0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen

Comments


bottom of page