top of page
Suche
  • kambizgilani

آغاز سرابی سنگین

در کنار گل

شهر را سوزانده اند.

در درون رود

دشت را خشکانده اند.

و

تو هنوز

در جست و جوی

هوای تازه ای.

در شبی

که صبح نمی زاید،

کدام خورشید را

در انتظار نشسته ای؟

در روزگاری

به این بی رحمی،

سکوت

بی تفاوتی نیست.

اگر

سکوت من و تو

گلوله ای

در دست ستمگر نباشد؛

اگر

این انسان سرکوب شده،

که هر روز

شکنجه می شود،

بر چوبه ی دار می ایستد

و زیر باران گلوله،

توپ ،بمب و موشک

جان می بازد،

درد من و تو نباشد،

وهمی است غم انگیز

آن چه

زندگی اش

نامیده ایم من و تو.

گاه عمری است

که این سراب

خانه ی ما شده است،

گاه

سرابی است سنگین،

که در آغاز آنیم.

که هنوز

در آغاز آنیم.


2 Ansichten0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
bottom of page