top of page

بادبان چهره "با همه ی قهرمانان در زنجیر"

  • kambizgilani
  • 9. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit



ree

چهره اش می سوزد

بی دریغ.

اندامش را

بادبان بی چشم،

در دور دستی

تا خوابی بی رنگ،

به کرانه

می کوبد.

دستش

اگر

از آرزوی جوانی

بگوید،

نسل های بی شماری

در این غوغا،

از خاطره ای

که

عشق را

از یاد نبرده است،

صف می کشند.

جوخه های حقارت،

کمند در کمند

پنجره ی روشن تولد را

نشانه می گیرند

و

زمین

پر می شود

از نقش های دروغین

از پیک های مرگ

که نان را

به گلوله بدل می کنند

و

آهن گداخته را

به کودکان خسته

به جای بستنی

می فروشند.

آزادی را

از صدا می شویند

خیابان را

از خبرها ی بی آینده

تا

هوایی که چشم را می بوید،

رنگین می کنند

رنگی

که گور تو را

از یاد

پاک کند.

پای در زنجیر تو

زخم گلوی من است

تیری است

که چشم مرا

تا انتهای ندیدن

نشانه می رود

و

من

هنوز

روز را به جای شب

به قامت غروب عاشقانه

می سپارم

امشب

زمین

دوباره

به خون می نشیند

و

من دوباره

برسر کوچه های جهان

فریاد می کشم:

بر پیکر آزادی

هیچ کس

عشق را

به دار نخواهد آویخت

و

از این همه سرخی

نه خون ساده،

سرخی!

که زمین را

در خود فرو خورده است،

پیکری خواهد رست

اندامی رشید

پر از خنده

با چشمی

از آرزوی تو

با قلبی

از تولد ما.

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
شده است گاهی؟

با آفتاب رنگ چهره ات باز می شود در امتداد غروب چشمانت برق می زنند، وقتی که ماهتاب در لا به لای گیسوانت فردای دیگری را زمزه می کند. شده است گاهی کودکی را که دست بر گردن آرزوی تو به ضیافت شادی می رفت، د

 
 
 

Kommentare


bottom of page