top of page

خورشید را که دور زدم

  • kambizgilani
  • 9. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit



ree

ماه را دور زدم خورشید خنده اش گرفت نه از کارمن از چهره ی وارونه ی زمین ، و انبوه حاکمان مسخره اش در کشور من هنوز راهزنان عمامه دار از انتخاب می گویند و هنوز دزدان دریائی سرزمین های دیگر کراوات را سنبل آزادی می دانند خورشید را دور زدم دیگر هیچ کس نخندید هیچ کس دیگر نبود من ماندم و جهانی آزاد . درختان خود زندگی شدند آب را کسی تعریف نمی کرد و ماه برای درخشیدن نبود . اما در سرزمین من هنوز خیابان ها را قبل از چراغانی از اعتقاد پاک می کنند . در سرزمین خاطره های من عشق قصه ی غم انگیزی است که عابران خسته ی تاریخ بی اعتنا از کنارش عبور می کنند . ماه را که دور زدم زمین پر از دگرگونی بود چشم من هنوز به نقطه ی تاریکی دوخته بود که راهبندان حرفه ای روز را در نیمه ی خسته اش برسر خوابزدگان خراب می کردند. و شکنجه را با لباس خونین آزادی به انتخاب دار و داروغه گذاشته بودند . خورشید را که دور زدم رنگش پریده بود نگاهم نکرد تنها آتشی به سوی سرزمینی تاریک که مرا بی اختیار با خود کشید .

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
شده است گاهی؟

با آفتاب رنگ چهره ات باز می شود در امتداد غروب چشمانت برق می زنند، وقتی که ماهتاب در لا به لای گیسوانت فردای دیگری را زمزه می کند. شده است گاهی کودکی را که دست بر گردن آرزوی تو به ضیافت شادی می رفت، د

 
 
 

Kommentare


bottom of page