top of page
Suche
  • kambizgilani

دو نکته ، دو پرسش



نکته اول این که ، وقت خودمان را بیهوده تر از این که تا به حال تلف کرده ایم ، به هدر ندهیم . این همه مدعی ، این همه آدم ریز و درشت ، سازمان و حزب ، بالاخره یک جائی باید خودشان را به نتیجه ای نزدیک کرده باشند که دست کم ، تیزترین هدف ، یعنی سرنگونی رژیم را شفاف تر کرده باشد. این طور است ، واقعا ؟ رژیم ، دکانش را گرم تر کرده است ، اروپائی ها و امریکائی ها هم ، از هر بهانه و حرکتی که اصلا خودشان آن را سازماندهی هم کرده اند، استفاده می کنند و رژیم را محکم تر می کنند . از این ها بیش از این توقعی نیست . این ها مسائل داخلی خودشان را متناسب با چارچوب های خودشان و نه ما، حل و فصل می کنند . اروپائی ها و امریکائی ها ، در همان کادر اصلی ، یعنی حفظ نظام سرمایه داری ، کار مورد نظرشان را پیش می برند . قدرت هم ، از همه نظر، آنقدر دارند که همان نظم نوین مورد نظرشان را پیش برند . جمهوری اسلامی هم در بهترین شکلش ، تا آنجا دوام می آورد که این ها ، در تشخیص خود در ارتباط با حضورش ، یکپارچه اند. این اندیشه های کودکانه که امریکا می خواهد رژیم نباشد ، اروپا می خواهد ، یا خط دار پی گیری و تبلیغ می شوند ، یا اگر هم با احتمالی که عقل من نمی رسد ، اینطور باشد ، به من و ما ربطی ندارد . اما آنچه به ما ربط پیدا می کند ، این است که خودمان را مرتبا در مقابل دو پرسش قرار دهیم . و بدون تامل و تردید پاسخ دهیم ؛ که بعد از طر ح نکته ی دوم ، به این دو پرسش می رسم . اما نکته ی اول را بیشتر باز می کنم . گفتم که بیهوده تر از این که گذشته است ، وقت خودمان را نباید تلف کنیم . این همه جریان سیاسی ، این همه روزنامه ، مجله ، سایت اینترنتی ، این همه تئوریسین ؛ گاهی وقت ها از چهار نسل ، یک مطلب را می خوانم یا می شنوم . کمی که می گذرد ، می بینم که این چهار نسل ، همدیگر را حتی رد می کنند . همه شان یک حرف مشترک را عنوان می کنند ؛ مشکل اصلی ، فقر شخصیتی است . و این فقر ، ریشه ی تاریخی دارد . ریشه ای که فقط و فقط با آموزش منظم ، قابل شناخت و پس از آن انتقال است . انتقاد اصلا تعریف ندارد . فحش و ناسزا ، به راحتی مصرف می شود . اول علیه زن و فرزند ، بعد رفیق و غریبه ، بعد عناصر سیاسی ، بعد در سطح بالای رهبری جامعه ؛ حالا این رهبر هر که می خواهد باشد . اصلا واقعی باشد یا دروغین . این نکته ی اول ، یعنی که آقایان ، برادران ، رفقا و هر عنوان دیگری که دارید ، بخودتان بیائید . بخودمان بیائیم . به محض اینکه یکی به ما می گوید که بالای چشم مان ابروست ، می خواهیم یک جوری ترتیبش را بدهیم . آخر چرا ؟ من حق دارم نظری داشته باشم ؛ دیگری هم همینطور. بعد یواش یواش یادمان می رود که اصلا برای چه در مقابل این یا آن زورگو و دیکتاتور ایستاده ایم . چشم مان را می بندیم ، دهانمان را باز می کنیم ، دست به قلم می بریم و می تازیم . اما به کدام سو ؟ و آنان که با ما می آیند ، به کجا می رسند ؟ بعد یا وا می دهیم ، یا سعی می کنیم که خودمان را از ادعاهای پوشالی عقب نکشیم . حاصل کار می شود همین موقعیتی که در آن قرار گرفته ایم . اصلا داستان آنقدر غم انگیزست که من شخصا گریه ام می گیرد . یک سازمان سیاسی تظاهرات راه می اندازد ، بقیه مسخره اش می کنند . حالا این سازمان هر سازمانی که می خواهد باشد . بعد هم از هر طرف ندا می آید که : « امریکائی است » یا آن دیگری می گوید : « رژیمی است » یا آن یکی می گوید : «نوکران رژیم گذشته اند » . نکته دوم بر می گردد به همان ریشه ها . ریشه های ما ، ریشه ی انسان . ریشه ی عقاید گوناگون . ریشه ی مبارزه . وقتی مبدا حرکت مان ریشه ای باشد ، دیگر چیزی را – حتی ارزنی – هدر نمی دهیم . یعنی حتی اگر کشوری و قاره ای در آن بسوزد ، اما مسیر مبارزه و هدفی را که این مبارزه ی ریشه دار دنبال می کند ، اصلی و در چشم انداز باشد ، کار درست پیش رفته است . کوهی را می خواهید بردارید و به جای آن شهری بنا کنید ، در مسیر برداشتن کوه ، عده ای قربانی می شوند ، فدا می شوند ، جای تاسف هست ، ولی هدف درست است . تنها پرسش در این مسیر این است که چه کنیم تا کار با حداقل قربانی و حداکثر سود به نتیجه برسد . و این نقطه ، نقطه ای بروز راه ها ، اندیشه ها ، ایدئولوژی ها ، سازمان ها و احزاب گوناکون است ؛ و درست هم هست و باید باشد . اما آنچه نباید باشد ، که امروز در جو سیاسی ، اجتماعی کشور ما ، وجود دارد ، این است که هست ، یعنی : نیروهای سیاسی طرفدار سرنگونی حکومت ، عملا در پی حذف یکدیگر هم هستند، اگر که راه و رسم مورد نظر آن ها را دنبال نکنند . می می گویم : مرگ بر امریکا ، شما می گوئید : نخیر ! من می گویم ، مرگ بر اسرائیل . آن یکی می گوید : چرا ؟ و در همین حال همه ی آنهائی که مرگ برملا را به هر دلیلی تبلیغ می کنند و باید هم بکنند ، در جبهه های فرعی درگیری با یکدیگر آنقدر غرق می شوند ، که یکی به ملاها می زنند و یکی به خودشان. قیاس یک به یک ! خب ، طبیعی است که جنگ مغلوبه می شود . طبیعی است مردم تا مدتی دنبال این یا آن می روند و بعد سراز ایران در می آورند . نه ، بازهم کسی بیدار نمی شود . بعضی ها حتی آنقدر به خودشان مطمئن هستند که می گویند : « مهم نیست مبارزه ی ما در خارج از کشور چند سال طول بکشد ؛ مهم نیست که ما چقدر از مردم کشور فاصله بگیریم ، مهم این است که ما روی اصول ایدئولوژیک و اعتقادی خودمان باقی بمانیم .» نخیر ، مهم است که ما چقدر در این کشورها باقی بمانیم . مهم است که ما به دنبال نیروهای متحد بگردیم . مهم است که ما در مسیر حرکت مان – همان حرکت ریشه دار و هدفمند - ، دست مان را به طرف حتی کسانی دراز کنیم که هدف دراز مدت اندیشگی آن ها ، سقف های پائین تری را نمایندگی می کنند . و مهم است که مایی که خودمان را بهتر می دانیم ، با آن هائی دیگر ، آموزشی برخورد کنیم . اما نه آنطور که خودمان را مدعی استادی آن ها نشان دهیم . این ریشه ها هستند که فراموش شده اند . و دور باطل ، سال های سال است که این جامعه را در خود فروبرده است . اعتیاد ، به شکل های گوناگون ، قلب این جامعه را بیمار کرده است . قلبی که پراز شور و عشق است . آن قدر ، فراموشی در این جامعه ریشه دوانده است که آن ریشه های پایدار و جاودانی بشری را چون زنگاری بی رحم ، فروبلعیده است . مارکسیست ها ، مسلمانان ، مشروطه خواهان ، به مدعیان بی عمل تبدیل شده اند . مسلمان ، چگونه می تواند حضور چنین حکومتی را به عنوان حکومت اسلامی ، تاب بیاورد . مشروطه خواه چطور می تواند از حکومتی مثل حکومت شاه سابق دفاع کند و مارکسیست ، چطور می تواند وظیفه اش که سازماندهی طبقه کارگر باشد را فراموش کرده باشد ؟ و از آن سوی قضیه ، جاعلان در همه ی عرصه ها ، مدعی اصلی می دانند . جمهوری اسلامی ، نظامی است شناخته شده . این نظام امتحان خودش را در همه ی عرصه ها به جهان پس داده است . و مردم ایران ستمدیدگان اصلی آنانند . این نظام باید برود . و می رود ، چرا که توان ماندن در جهان امروز را ندارد . این نظام نمی تواند به خواسته های مردم پاسخ دهد ، پس می رود . نظام مشروطه خواهی ، یا آنچه به این نام پا به میدان گذاشته بود ، در عمل تبدیل به حکومت یک نفره شد . واینجا داستان این نیست که کسی رضا شاه را ستایش کند یا تحقیر ، موضوع این است که انسان امروز ، متناسب با آگاهی هایش و متناسب با حکومت های موجود در جهان ، به دنبال تساوی ، به دنبال زندگی مشابه با سایر مردم جهان می رود . بنابراین ، جمهوری ، نه به عنوان حداکثر ، که به عنوان حداقل خواسته اش مطرح می شود . و مردم ما به دلیل همان خواست جمهوری خواهی اش ، به دام ملا افتاد . و اما مارکسیسم ، با سازماندهی طبقه کارگر و با ادامه ی مبارزه طبقه ی کارگر ، و نه روشنفکر ، در ایران می تواند گام های تعیین کننده ای در ارتقاء جامعه بردارد . اینجا دیگر بحث این نیست که پیشتازان کمونیست و سوسیالیست جامعه را اداره می کنند ، بلکه این طبقه کارگر است که خود ، رهبری خود را به دست می گیرد . و این کاری است که امروز، سازمان ها و احزاب طرفدار این ایدئولوژی ، در داخل و خارج به آن مشغولند . که این مبارزه ، در این مقطع به سرنگونی رژیم گره خورده است . بنابراین ، مبارزه طبقه کارگر و سازماندهی طبقه کارگر به مبارزه ای قهرآمیز گره می خورد . و در راستای همین مبارزه ، پیوند او با سایر نیروهای آزادیخواه ، ضروری است . و این ضرورت از طریق رهبری او ، یا مدعیان رهبری او در شرایط اختناق ، قابل انتقال و سازماندهی است . دو پرسش ، در ارتباط با این دونکته ، ذهن را به خود مشغول می کند . سرنگونی این نظام به عنوان رهائی ، به هر قیمتی ، آری یا جانشینی برایش بگذاریم ، هم از همین امروز ، و حالا هرقدر هم که می خواهد زمان ببرد ؟ نه ، سرنگونی به هر قیمتی ، یعنی که می تواند مخالف همه ی اصولی باشد که مبارزه ی هدف دار را پی می گیرد . چرا که بعد دوباره باید به مشکلی بزرگتر روبه رو شویم و نسل های دیگری را به مسلخ فرستیم. به همین دلیل ، راه باید روشن باشد . جانشین ها باید روی میز قرار گیرند . کاری که تا به حال نشده است ، این است که بین سازمان ها و جریان های سیاسی ، ارتباط های مستقیم با یکدیگر برقرار نشده است . همیشه یکی از این یا آن گروه نزدیک تر به هر دو واسطه شده است . یا برخوردها محدود بوده است . دست ها را بالا بزنید ، یکدیگر را دعوت کنید . چه فایده دارد که آدم تلاش کند خودش را بهتر و بزرگتر جلوه دهد ، در حالی که کارجدی و ثمر بخشی صورت نمی دهد . همه ی شما ها ، چه فردی ، چه سازمانی ، پراز تجربه شده اید ، از آن ها استفاده کنید ، برای ما شدن و نه من بهتر تنها . نگوئید که نمی شود . همه چیز می شود . راهش را پیدا کنید . بهای واقعی سرنگونی این نظام را طوری بپردازید که فردا خودتان به چیزی شبیه به آن تبدیل نشوید . ملاها هم شاید هرگز فکر نمی کردند که به چنین جنایتکاری تبدیل شوند – یا دست کم خیلی شان – . نیروهائی که امروز توان وحدت و کار مشترک را با سایر نیروهای آزادیخواه داشته باشند ، هم آزادی را امروز تمرین می کنند و هم پایه های آزادی را در فردای ایران می توانند بنا کنند . و این آن تضمینی است که این نیروها به مردم می توانند بدهند . و این مردم با داشتن این تضمین پا به صحنه های سنگین تر می گذارند ؛ چه آن ها که در ایرانند ، چه آن ها که در خارج زندگی می کنند و چه آن ها که می روند و می آیند . و پرسش دوم این که : چگونه می توانیم مرز بین نیروهای واسطه به رژیم را از آن ها که عمیقا خود را در مقابل این نظام اندیشگی می بینند ، جدا کنیم ؟ آیا گاهی وقت ها خود ما حتی بدون وابستگی ، به مرزهای کم رنگی با رژیم نمی رسیم ؟ این کم رنگی کجا روشن می شود ؟ ترس از دست دادن قدرت ، اعتبار ، محبوبیت ، عدم انتقاد از خود و انتقادی اصولی از دیگران ؛ تهمت زدن و لکه دار کردن رقیب ، حرکت ما را با حرکت رژیم به موازات می کشاند . یعنی ما همانیم با امکانی کمتر . کسانی که حرف شان را روشن نمی زنند ، با دیگران بر سرعقیده ای که از پایه نادرست است کلنجار می روند و به هر آیه و جمله ی قصاری دست می برند که خود را به کرسی بنشانند ، با رژیم هم مرز می شوند . آن هائی که جنایت را تائید می کنند ، عدالت را انکار می کنند و دگر اندیش را زیر سئوال می برند ، برادر کوچک و شیرخواره ی رژیم اند . آن ها که سانسور را برای دیگران می پسندند و خود را آزاد برای راندن هر سخنی می پندارند ، شیر از پستان مادر رژیم می نوشند . کم کم و با آوردن مثال های بیشتر ، به این نکته پی می بریم ، که بسیار تلاش باید کرد تا این مرزها را که به ما چسبیده اند ، از خود جدا کنیم و با همان رژیم در اعماق زمین دفن کنیم . ما تافته ی جدا بافته از فرهنگ مان نیستیم ، اول باید آن را بشناسیم ، بعد به پرسش ها پاسخ دهیم . اما من هم ، هنوز هم معتقدم که ما می توانیم این راه را با هم طی کنیم و راه پیروزی را به مردم نشان دهیم . راهی که خود شناخته ایم و بهای شناختش را پرداخته ایم . هرکسی کو دورماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش (مولوی ) سیزدهم ژانویه 2005

13 Ansichten0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
bottom of page