top of page

سراغ باد را بگیر

  • kambizgilani
  • 8. Aug. 2019
  • 1 Min. Lesezeit

دامنت

گلزار ستاره است

از لبخند عاشقانه ات

کوچه

می رقصد

ببین

چه مهربان

این برگ

سبز می شود

ببین

چه زیبا

رودخانه

ماهی می زاید

خواب را

دوباره

در پستوی قدیمی

پنهان کن

از درختی

که شکوفه اش

خون تازه را می شناسد،

سراغ باغ را بگیر

مثل تولد شادی

دستت را به هوای آزاد بسپار

مثل آسمانی

که

پای مادری را می بوسد

که

هنوز هم

مرگ فرزندش را

باور نمی کند،

به این زمین زندانی

بخند

مثل دلی

که

نسیم بیداری را

از غبار پوسیدگی

باز می شناسد باز

زندگی را

در گوش آواره

زمزمه کن

بهار

دور نیست

تو

خودت بهاری

شکوفه کن

شکوفه کن

در دل افسرده ی روزگار

تا نگاه کنجکاو تو

شب را

دوباره با ماه

آشتی دهد

روز را

بر اندام پر شتاب شقاوت

تکرار کند

کسی

می رود

خبر

در شهر می پیچد

کسی

که

بهار را

از گل زمین

نوشیده بود

خاک

غصه نمی خورد اما

فریاد می کشد

در آنسوی قصه ی غمگین:

" من آن کس تو ام

که دژخیم

بی نشانی از سپاس زندگی

از تو ربوده است

منم

امانت رفیق تو

منم

که تو را شاد می خواهم

کسی که رفته است

چندان

از تو دور نیست

چندان

که تو از خویشتن

دور نباشی"

اینک

ستاره ای

نه از آسمان

که از درون برکه ی رفاقت

خاک را

به جنگل

بهار را

به آزادی

تو را

به انسانی

گسسته

از بندهای اندوه خویش

می چسباند

کسی می آید

کسی

از خود ما

که دامن روشنش

تاریک ترین خانه را

نشانه رفته است

کسی

که

همیشه

همین جا بوده است

کسی

شبیه تصویر شکسته ی تو

در آرزویی

ته نشین

در رویای تولد شجاعت

که

خود را از کابوس نیمه شب

رهانده باشد

کسی

که باز می گردد

مثل یادی

در آغوش عشق.

ree

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
شده است گاهی؟

با آفتاب رنگ چهره ات باز می شود در امتداد غروب چشمانت برق می زنند، وقتی که ماهتاب در لا به لای گیسوانت فردای دیگری را زمزه می کند. شده است گاهی کودکی را که دست بر گردن آرزوی تو به ضیافت شادی می رفت، د

 
 
 

Kommentare


bottom of page