top of page

شکوفه ی خورشید

  • kambizgilani
  • 24. Juli
  • 1 Min. Lesezeit

ree

رعدی

آسمان را می لرزاند

برقی

که پیش از آن

از پیش چشم ام

گریخته است،

بر چهره ی سوخته

می بارد


ایستاده

پیچیده در موجی

به گوشه ای

خیره می مانم

آنقدر

که نسیمی

ببرد مرا با خود


آنقدر

که پرنده ای سپید

خود را

در آغوش مهربان کودکی بنشاند

که بخندد از ته دل

و

من از کنار رودی بگذرم

که خود را

از نور پر شور رویش

پنهان نمی کند دیگر

و

تو

در اعتماد دستی

که به سوی تو

گشوده است راه،

عشق را

به

تیرگی شب تلخ پیش رو

هدیه کنی


تا روز

پر از شکوفه ی خورشید

شود زان پس


تا زندگی

پر از ترانه ی پر مهر

شود زان پس


کامبیز گیلانی

۲۴ ژوییه ۲۰۲۵

کلن - آلمان

 
 
 

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
شده است گاهی؟

با آفتاب رنگ چهره ات باز می شود در امتداد غروب چشمانت برق می زنند، وقتی که ماهتاب در لا به لای گیسوانت فردای دیگری را زمزه می کند. شده است گاهی کودکی را که دست بر گردن آرزوی تو به ضیافت شادی می رفت، د

 
 
 
با ریشه ها

در انتظار روزی خسته از شبی بی حوصله در انتهای باوری دروغین به روزگار می نگریم به خوابی در پریشانی رؤیایی گسسته تا وصل که عمر را نشانه...

 
 
 

Kommentare


bottom of page