top of page
Suche
  • kambizgilani

در خرابه ی کهنه ی جهان


این روزها هم، همه چیز، مثل همیشه است؛ مثل ماههای قبل، سالهای قبل.

همان جنگها، ویرانگری ها، آزادی ستیزی ها ؛ همان جنایتها، اشکها و خونها، که زمین را تعریف کرده اند. از سویی، انسان ایرانی، در ادعای خود، برای آزادی و تحقق آن ایستاده است، و از سوی دیگر، شاهد درگیری دیگری است که او را به صحنه ی دیگری می کشاند. صحنه ای که قلب او را بیشتر می درد: لبنان. هنوز، از لا به لای خرابه های این ویرانه، در گذرست که از ویرانه ی خودی، خبر خاموش شدن شمع اسیر دیگری، در هم می کوبدش. در تب و تاب نگاه، که بسیاری از اوقات، از آن، فراتر نمی رود، به خشم دیگری کشیده می شود. فریاد می کشد و به زمین و زمان دشنام می دهد. رهبران دروغین، میدان ها را پر کرده اند. جنگ افروزان، ناجی ملت ها می شوند و پیام های آزادیخواهانه می فرستند. مردم را به صحنه دعوت می کنند؛ به صحنه های دروغین. اما، بازی، جای دیگری به نتیجه می رسد.

جنگ ها، حساب و کتاب دیگری دارند. در این میدان های مجازی، دردناکترین، غم انگیزترین و دلخراش ترین واقعیت ها را در چشم انسان می کارند. بچه ها، مادرانشان، پیرهای ناتوان و جوان های نا امید، کشته می شوند. تصویر حادثه را هم به بیرون منتقل می کنند. همه باید ببینند. همه باید رنج بکشند. باید عده ای داد بزنند. در این فیلمنامه، هر کس نقشی دارد. جهان باید، در این بستر، فعال باشد. یا نه، شاید هم، این طور نباشد. شاید به راستی همه ی این حرفها، خیال پردازی است. یا تنها بخشی از واقعیت را در خود گنجانده است؛ بخشی، با حداقل ارزش. خامنه ای از "نظام سلطه" می گوید.

او، در ارتباط با لبنان و فلسطین، از همه ی کشور های اسلامی می خواهد که علیه اسراییل وارد صحنه شوند. وارد کدام صحنه؟ فرض کنیم این طور هم شد، چه کسی نجات پیدا می کند؟ مردم؟ آیا او در عمل، به فکر انسان و انسانیت است؟ آیا مردم ایران نجات پیدا کرده اند؟ آیا نسلهای مختلف معترض، از دست نظامی، که او، در بالاترین نقطه ی آن قرار گرفته است، در امانند؟ رادیوها می گویند:" حزب الله در طول یک روز، صد و هشتاد موشک به اسراییل شلیک کرده است". بخشی از مردم جهان حتا برای آنها هورا هم می کشند و با غرور می گویند:" باید به این شکل، به اسراییل تو دهنی زد". خورده است؟ شورای امنیت، نمی تواند اسراییل را، حتا در ارتباط با قتل فرستادگان خودش در مرزهای درگیری محکوم کند. آمریکا اجازه نمی دهد. به آمریکا در این رابطه حتا اعتراض هم می شود. وقتی به مشاوران سیاسی دولت آمریکا می گویند که این وقایع باعث هر چه بیشتر بی اعتبار شدن اقدامات آنها در میان ملت های عرب می شود، می گویند:" مهم این است که سیاستی که در پیش گرفته شده است، پیش برود. و، البته، آمریکا حاضرست در این راه، این قربانی را هم بدهد." اما، نتیجه ای که این جنگها و آتش بس های بعد از آن دارند، چیست؟ سکوت و به خاموشی کشاندن حرکتهای آزادیخواهانه ای، که ریشه های این تجاوزات را نشانه می روند! جنگها تا آنجا پیش می روند که لازم است. کارخانه هایی که باید کار کنند، دوباره فعال می شوند. شرکتهایی که باید سود ببرند، در نهان، فعالیت گسترده تری را دنبال می کنند. سلاح هایی که مصرف شده اند، جدیدتر می شوند. بازار کاری از این دست، مهیا می شود. و، مسیر، طوری طراحی می شود، که همه مجبور از پیروی از آن شوند. از این روست که این جنگها، تا وقتی که " نظام سلطه" جهان را اداره می کند، ادامه خواهند داشت.

اما، خامنه ای، به عنوان یکی از مهره های همین" نظام"، با کشتن آزاداندیشان ایرانی و چسباندن برچسب های گوناگون به آنها ، کارش را به خوبی انجام می دهد. از طرفی، او به عنوان واسطه یی معتبر، در ارتباط با توده های محرومی که امکان دسترسی به دنیای وسیعتری را ندارند، آنها را به میدان می کشد، و از طرف دیگر، بهانه ای می شود که مفهوم اشغالگری، با طرح سووالهای گوناگون، کمرنگ شود. سووالهای محکمه پسندی، چون: "ما از ربوده شدن سربازهای خودمان دفاع می کنیم، ما از خودمان دفاع می کنیم که دیگران ما را از نقشه ی جهان حذف نکنند، حق دفاع از خود، از بدیهی ترین حقوقی است که..." و به این ترتیب، مبارزه ای مشترک، ادامه پیدا می کند. مبارزه، علیه حیثیت انسان. و طبیعی است که طرفین به ظاهر متخاصم، که در واقع به دنبال منافع مشترکی هم هستند، به محیط زیست مشابهی هم نیازمندند. رهبری های امروز آمریکا، اسراییل و ایران، در عمل، برای بقای خود، به بحران نیاز دارند. بحرانی که هدف های نهایی مشابهی را دنبال می کنند، هرچند که در کوتاه مدت، با هم اختلاف دارند. رژیم ، مشکل داخلی اش، آنقدر بزرگ است که برایش روشن است با کوچکترین غفلتی، کلاهش را باد خواهد برد. او، با سرنگونی، دست به گریبان است. برای او بدیهی است که اگر مردم به بهانه های گوناگون اعتراض می کنند، دردشان حل و فصل مشکلات صنفی نیست. او به روشنی می بیند که مشکل این صنف یا اتحادیه، تمامیت او را نشانه می رود، نه بیش و کم اضافه حقوق را. بنابر این، تمام عیار وارد صحنه می شود. بگیر و ببند را هم از روی ناچاری می پذیرد. او هم مثل آمریکا و اسراییل ترجیح می دهد در داخل مرز های خودش سر و صدای زیادی راه نیافتد. که البته در مورد آمریکا و اسراییل، مشکل سرنگونی از درون مرز خودشان، وجود ندارد. آن وحدتی که در روند اداره ی این دوکشور وجود دارد، با وجود اشکال متعدد برخورد، در رژیم ایران، نمی تواند وجود داشته باشد.

ملاها، از نظر ساختار سیاسی حکومت، در مدار دیگری می چرخند. مداری که با استحاله، رفرم و تحمل مخالف، سازگار نیست. حزب الله، حماس و گروههایی از این دست، که رهبری جمهوری اسلامی را رهبری خودشان می دانند، یا آن را در موازات خود می بینند، آن بحران مورد نظر را شکل می دهند. همین مورد اخیر را اگر بررسی کنیم، به این نتیجه می رسیم که کارت دعوت حمله، از همین طرف صادر شده است. احمدی نژاد و سایر مسوولان بزرگ و کوچک رژیم، می گویند:" آقا شما دروغگویید، جنایتکارید. آخر بخاطر دو سرباز که آدم به کشوری حمله نمی کند و این همه انسان بی گناه را نمی کشد. اینها بهانه است. اینها نشان دهنده ی پیش بردن همان نظام سلطه است". اگر این طور است و شما می دانید که اسراییل این جور است، پس چرا بهانه به دستش می دهید؟ یا نه، اگر می گویید باید با او جنگید، پس چرا امروز کار را تا " آزادی قدس" ادامه نمی دهید؟ نه! این، کار شما نیست. با این حال، امروز، رهبری رژیم، تبدیل می شود به چهره ای نجات بخش و حق طلب که به دنبال احقاق حق مردم فلسطین و لبنان است. چهره ی حق طلبی، که حتا حضور زهرا کاظمی را هم تاب نمی آورد، چه رسد به دادن آزادی های مشروع اجتماعی و سیاسی به مردم کشوری که با اعتماد خود به اسلام، خود را به این نظام واگذار کرده بود. نظامی، که در گفتار، سارق حرفهای رهایی بخش است، و در کردار، در هم کوبنده ی همه ی آن ارزشها. با نگاهی گذرا ، نه حتا عمیق، به کارنامه ی بیست و هفت ساله اش، به سادگی به این نتیجه می شود رسید. از سوی دیگر، عمق فاجعه، آنقدر گسترده است که حتا کسی مثل رییس جمهوری آمریکا هم، در مقابل این حاکمیت، می تواند خود را به چهره ای آزادیخواه بدل کند. اسراییل و آمریکا، که در چارچوب های موسوم به دموکراسی، حرکت می کنند هم، به دموکراسی تا آنجا می اندیشند که به حفظ منافع شان بر می گردد. این را هم، هر جا، که لازم دانسته اند، نشان داده اند.

بر کسی پوشیده نیست که آمریکا از اسراییل نه فقط حمایت می کند، که آنجا که لازم است، او را جلو می فرستد که بعضی کارهای جا مانده ی او را راس و ریس کند. از طرفی، اسراییل هم، از طریق شهروند های آشکار و نهانش، بخش قابل توجهی از سیاست های آمریکا را ، از حضوری فعال در انتخاب رییس جمهوری گرفته، تا اداره ی شبکه های وسیع مطبوعاتی، هنری، اقتصادی، علمی و غیره، در کنترل خود دارد. در واقع، ارتباط، آنقدر تنگا تنگ است، که اساسا مسئله ی دین و قوم، در حد بهانه ای بیش مطرح نیست. بهانه ای که، برای به میدان آوردن مردم ، به عنوان بازیگرانی ارزان، بکار گرفته می شود. همان سازماندهی ای که مورد استفاده ی رژیم هم قرار می گیرد. با این فرق، که در این ارتباط، این مردم همیشه در صحنه را حتا می شود مجانی هم تهیه کرد. این روزها هم ، مثل روزها، هفته ها، ماهها و سال های پیش، دنیا بر پاشنه ای می چرخد که دل آدم را با نا امیدی پر می کند. و باز هم، مثل همیشه، کسانی هستند که بی قراری شان را نسبت به این همه، نشان می دهند. آدم هایی که نه گول این دروغ را می خورند، نه آن را. خود را هم تسلیم "نظام سلطه" نمی کنند. خواه در بالاترین نقطه سیاسی آن، که آمریکا و اسراییل هدایتش می کنند، باشد، خواه بخش پایینی آن، که رژیم، افتخار سکانداری اش را به عهده دارد. کسانی که نه تنها بر باورهای اعتقادی خود پای می فشارند، بلکه با یاد گیری آگاهانه، از تکرار های رنج آوری که بازی های قدرت، به وجود می آورند، روش های مبارزه با آن را تازه می کنند. مبارزه ای که به انسان دلگرمی دهد. امید دهد و به او نشان دهد که همیشه، به غیر از "این" یا "آن"، ضمیر اشاره ی دیگری هم وجود دارد. و اگر با "او" هم راضی نشدید، زبان را زیر و رو کنید. شخم اش بزنید و زبان دیگری بسازید. در این مسیر، چشم به روی واقعییت نباید بست. حتا اگر قبول آن ، از ردش تلخ تر باشد. رژیم موجود، با حضورش، در ایران، منطقه و در جهان، حرکتی به وجود آورده است.

این حضور، راه بر چه کسی گشوده ، بر چه کسی بسته است؟ چه کسانی در زمره ی بیشترین قربانیان او قرار گرفته اند؟ آن چه، ما را در ارتباط با پاسخ به این پرسش ها، محکم تر می کند، در نقطه ای خودش را نشان می دهد، که بتوانیم به هم نزدیک تر شویم. ما، انسان هایی که درد را شناخته ایم، حس کرده ایم و اعتقاد داریم که آزادی، حق انسان است؛ حق همه ی انسانها. و، هر کس، در هر اندازه ای، که می تواند، باید در راه احقاق این حق تلاش کند. مایی که تلاش در بیرون آمدن از تنهایی و گوشه گیری داریم. و به خوبی می دانیم که جز از این راه، به مقصد مورد نظرمان نمی رسیم. مایی که می دانیم ما را به تنهایی کشانده اند. نه اینکه ما آن را برگزیده باشیم. هر چند که مهره های شطرنج، طوری چیده می شوند، که گمان ما بر این باشد که نه ما تحمل کسی را داریم، و نه کسی ما را تاب می آورد. این چارچوب را باید زیر و رو کرد. با تغییر آن، آدم ها به نیرو تبدیل می شوند. نیرویی که پیش از آنکه به دنبال رهبری خارجی، که بهترین شکلش رهبری جمعی است، باشد، از درون، به آرامش می رسد. آرامشی که او را روی کاری که باید انجام دهد، متمرکز می کند. این نیرو، توان تغییرهای بنیادی را دارد. آنها که اهل مبارزه اند، می دانند که برای تغییر مناسبات سنتی تخریب، با کاری پی گیر می توان به نتیجه رسید. و، پایه ی این پی گیری، این است که مشخص شود، هدف مبارزه چیست. هدف انسان ایرانی، سرنگونی رژیم نیست. هدف او داشتن کشوری است که در آن، متناسب با داشته هایش، بتواند به زندگی اصولی و آزاد ادامه دهد. و، این، رژیم است که امکان این زندگی را از او گرفته است.

اینجاست، که چاره ای برای این انسان باقی نمی ماند، جز عبور از این سد. این است که سرنگونی رژیم اجتناب ناپذیرست. تفره رفتن از قبول آن، بر دشواری های بیشتر می افزاید. تا آنجا که به منطقه بر می گردد، هم، حضور این رژیم، و دامن زدن به حرکت های انحرافی اش، جز آشوب بیشتر، راه حلی به مردم نشان نمی دهد. اینجا و آنجا به آتش کشیده می شود. حزب الله و دیگر شاخه های وابسته، جا بجا می شوند، قدرتمندتر می شوند، نقش فعال تری پیدا می کنند. اما آرامش ، آزادی و عدالت اجتماعی، به مردم داده نمی شود. و، آنان که آشوب دیگری را دامن می زنند و جنایتهای دیگری را در عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان بوجود می آورند، حواسشان جمع است و محاسبه ی چند حرکت اساسی بعدی را هم کرده اند. و، حتا می دانند که ما هم این موضوع را می دانیم. می دانند که اعتراض هم می کنیم. و می دانند که ـ دست کم در این مقطع ـ کاری هم از دستمان بر نمی آید. اما، ما هم دستمان را بالا نمی بریم. ما هم، آنها را زیر نظر می گیریم. ما هم آنها را، حتا، در خوابهایشان تعقیب می کنیم و سایه هایشان را ـ که پشت این چهره و آن خنده ، این سیاسی کهنه کار، آن نظامی محبوب، این کارخانه دار و آن مرد خدا مخفی شده اند ـ با انگشت به دیگران نشان می دهیم؛ و، وقتی انگشتمان را می شکنند و جهانمان را به سیاهچال تبدیل می کنند، خاطره می شویم و با باد در قلب انسان کنجکاو می نشینیم. تا باز هم زنده بمانیم. زنده بمانیم که بگوییم : می دانیم. تسلیم نمی شویم و ادامه می دهیم.

2 Ansichten0 Kommentare

Aktuelle Beiträge

Alle ansehen
bottom of page